Saturday, October 12, 2002

مدتي قبل در فروشگاه شهروند مشغول خريد بودم كه صداي گريهء سوزناك بچه اي توجهم را جلب كرد . ناخودآگاه به طرف صدا كشيده شدم و با دخترك 3-4 ساله اي مواجه شدم كه كنار يكي از قفسه ها كز كرده بود و مثل ابر بهار اشك ميريخت . بعد از يك پرس و جوي كوتاه از جوابهاي بريده بريده اش كه در ميان هق هق گريه محو ميشد ، متوجه شدم كه مادرش را گم كرده .در اين حين چند نفر تماشاچي اطرافمان جمع شدند و نصيحتم ميكردند كه دخترك را جابجا نكنم و اگر ميخواهم برايش كاري بكنم ، فقط به پرسنل فروشگاه اطلاع بدهم ، چون همراه بردن او مسئوليت دارد و احتمال اتهام آدم ربائي و ....
عده اي حتي پا را از اين نيز فراتر گذاشته و با كمال خونسردي ميگفتند كه مادرش بايد حواسش را جمع ميكرد كه بچه را گم نكند و حالا كه مادر اينقدر سر به هوا بوده ، به ما چه مربوط است !
صورت گريان دخترك آنقدر رقت انگيز بود كه نتوانستم تنهايش بگذارم و علي رغم نصايح گرانقدر تماشاچيان محترم ، او را به دفتر فروشگاه بردم . بعد از اينكه نام و مشخصاتش را در بلندگو اعلام كردند ، مادر نگرانش آمد و كوچولوي ملوس گريان را كه حالا ساكت شده بود ، با خود برد . از صحبتهاي مادر فهميدم كه نزديك به نيم ساعت از گم شدن دخترك گذشته است و در تمام اين مدت ، مادردر جستجوي او بوده .
بعد از اين اتفاق ، من چند ساعت در فكر بودم كه واقعا ملاطفت و مهرباني ما ايرانيها كه هميشه زبانزد بوده است ، در حال تحليل رفتن است ؟ از سالها قبل همواره نوع دوستي و مردم نوازي ايرانيان معروفيت خاصي داشته وهموطناني كه سالها ساكن خارج از كشور بوده اند وآنجا همه چيز دارند ، در صحبتهايشان تنها كمبود زندگي خود را روابط انساني محكم و قوي توصيف ميكنند .
ما ايرانيها با اين طرز فكر بزرگ شده ايم كه وقتي كسي نياز به كمك دارد ، بايد دست او را گرفت ، و هرچه اين موجود ناتوانتر باشد ، زودتر و بيشتر بايد به ياريش شتافت . اما حالا چه بر سر ما آمده كه دخترك كوچكي آنطور مظلومانه گريه ميكند و ما بي تفاوت از مقابلش عبور ميكنيم و حتي آنقدر دلمان به رحم نمي آيد كه لحظه اي درنگ كنيم و بخواهيم بدانيم كه چه اتفاقي برايش افتاده ، و در صورت امكان كمك حالش باشيم .
آيا تمام چند صد نفري كه در آن لحظات از مقابل آن كودك گذشتند ، وقتي شب هنگام سر بر بالين ميگذارند ، ميتوانند آسوده و بدون دغدغه و عذاب وجدان به خواب فروروند ؟
حتي لحظه اي نمي انديشند كه اگر اين كودك خود ما بود و ما والدينش بوديم ، در آن لحظه چه حالي داشتيم ؟
چه مصيبت بزرگيست كه انسان به اين درجه از قصاوت برسد كه بتواند به راحتي وجدانش را در چهارچوب قوانين اداري حبس كند و به اين بهانه كه اين كار وظيفهء من نيست ، از زير بار مسئوليت اخلاقي شانه خالي كند .
اي كاش ما هميشه همان ايرانيان رئوف و مهرباني باشيم كه از سالها قبل بوديم .
اي كاش لااقل اين بخش از فرهنگ غربي نتواند در روح ايراني ما رسوخ كند و آنرا به ابتذال بكشاند .

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home