Monday, January 06, 2003

اين دو تا شعر رو هفتهء گذشته در روزنامهء دوچرخه خوندم كه از دو تا نوجوون 13 ساله است . البته اگه در مورد سن شاعر كلك نزده باشن ! آخه شعرهاش خيلي كامل و بي نقصه و به نظر عجيب مياد كه كار بچه ها باشه . نميدونم ، شايد هم بچه ها كم سن و سال ولي نابغه ان .

چغندر با لبو فرقي ندارد
سخنور با ببو فرقي ندارد
براي گربهء بيجان لاغر
ترانه با ميو فرقي ندارد
اگر روغن نباشد توي مطبخ
بادمجان با كدو فرقي ندارد
براي ما كه خويشاني نداريم
غريبه با عمو فرقي ندارد
اگر سرما شود تا بينهايت
ملافه با پتو فرقي ندارد
براي جامه هاي پاره پاره
مچاله با اتو فرقي ندارد
نباشد گوش كز بهر شنيدن
سكوت و گفتگو فرقي ندارد
چنين ميگفت خياطي مجرب
كه وصله با رفو فرقي ندارد

شعر دوم :
جيغ هاي بنفش ميشنوم
دادهاي زرشكي و آبي
يك نفر جيغ ميكشد
بچه جان ! تو چقدر ميخوابي
لنگ ظهر است و غرق خوابم من
خواب هاي طلايي و روشن
يك لگد ميخورد پس كله ام
باز هم واژه هاي تكراري :
؛ پاشو ! پاشو ! كري مگر ؟ پاشو !
خوش به حالت چقدر بيعاري !؛
لنگ ظهر است و خواب ميچسبد
واي ! اما بدون مشت و لگد
آه ! باران چه نرم ميبارد
روي تابي نشسته ام گويا
ناگهان بين خواب و بيداري
مادرم ميكشد پتويم را
لنگ ظهر است ، ميپرم از جا
غرق آبم ميان يك دريا
مادرم با دو دبهء پر آب
حال من را چه خوب ميگيرد
خواب شيرين لنگ ظهري من
با هجوم دو دبه ميميرد
خواب ديدم روي تابم من
لنگ ظهر است و غرق خوابم من

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home