آخ خدا مردم از بيسوادي !
چقدر سخته كه آدم مجبور باشه از صبح تا شب با چه چيزهائي روبرو بشه كه اقلا 90 درصدشونو بلد نيست ، و دائم مجبور بشي بري اين و اونو ببيني كه چيزهائي كه بلد نيستي ياد بگيري ، زنگ بزني يه بندهء خدائي رو از وسط جلسه بكشي بيرون و با كمال شرمندگي يه سوال بپرسي ( اون هم سوالي كه اونقدر پيش پا افتاده ست كه اون بنده خدا مطمئنا كلي از بيسوادي سوال كننده حرص خورده ! ) ، و بعد تازه معما چو حل گشت آسان شود ، يعني بعد از پرسيدنش بري ببيني اين چيزي كه 3 ساعت باهاش وررفتي و درست نشده اونقدر آسون بوده كه در 30 ثانيه انجام ميشه .
حالا با اين تفاصيل ، حق دارم كه از بيسوادي خودم حرص بخورم يا نه ؟
از همه بدتر اين كه هر چي بيشتر ياد ميگيرم ، بيشتر احساس بيسوادي ميكنم و ميفهمم كه هيچي بلد نيستم ! در نتيجه هر چي جلوتر ميرم بيشتر كم ميارم و تازه دوزاريم افتاده كه چقدر عقبم . فكر ميكني اگه با تمام قوا بدوم ، تا 5 سال ديگه به يه جائي ميرسم كه اقلا اينقدر از دست خودم حرص نخورم ؟
Tuesday, January 07, 2003
Previous Posts
- اين دو تا شعر رو هفتهء گذشته در روزنامهء دوچرخه خو...
- يك استراق سمع جالب از گفتگوي دو تا دخترك 4 و 7 سال...
- چند وقت پيش خواهرم خونه اش رو فروخته بود و دنبال خ...
- نشانگر جديد آقا ما هم واسه خودمون کلی تکنولوژيک ش...
- ادبيات پشت كاميون تا حالا دقت كردين كه پشت كاميونه...
- چرا صفحهء من نو نميشه ؟ ايهاالنااااااااااااااااااا...
- به نظر من يكي از اثرات ماه رمضون روي آدم اينه كه ب...
- باورت ميشه كه به همين زودي تموم شد ؟ انگار همين دي...
- ديشب باز بيخوابي زده بود به سرم و با بي اينترنتي ه...
- باز هم اون شبها ، سحر بلند شدنها ، افطاريهاي با سل...
Subscribe to
Posts [Atom]
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home