ديروز رفته بوديم واسه دختر بزرگم يه ميز تحرير بخريم . حدودهاي ظهر بود كه كارمون تموم شد و سوار ماشين شديم كه برگرديم خونه . يهو دختر كوچيكم داد زد : من از اون تخته ها ميخوام !
با تعجب پرسيدم : كدوم تخته ها ؟
- همونها كه اونجا ميفروختن !
تمام فكر و ذهن ما از صبح مشغول انواع وسايل چوبي بود . واسه همين اولين چيزي كه به فكر من رسيد اين بود كه دخترم داره به جاي تخت ميگه تخته . گفتم : تو كه تخت داري .
با خنده جواب داد : تخت نه بابا ، تخته !
پرسيدم : چه تخته اي ؟
- تختهء خالي نه ، از اون تخته ها كه يه چيزي به اسمش چسبيده !
كلي فكر كردم و پرسيدم : نرد تخته ؟
- نه !
- پس چي ؟ منظورت يه چيز چوبيه ؟
با خونسردي جواب داد : نه ، خوراكيه !
جدا كم آوردم . داشتم فكر ميكردم اين چه جور خوراكيه كه به تخته هم ربط داره كه يهو دختركم داد زد : اوناهاش بابايي ، نگه دار . از اون تخته ها بخر .
مسير انگشت سبابهء كوچولوشو دنبال كردم و ديدم يه دستفروشه كه داره روي چرخ زغال اخته ميفروشه . طفلك فكر كرده بود اسم اونها زغال تخته است ، بعد زغال هم يادش رفته بود و فقط ميگفت از اون تخته ها ميخوام !
Saturday, September 27, 2003
Previous Posts
- از سايت اخبار روز : گزيده ای از كتاب ” نصايح“ ت...
- اين سيستم نظرخواهي من بعد از تغيير و تحولات اخير ي...
- ديروز توي اتوبان تهران كرج يه ماشين پاترول داشت تو...
- تازگيها در سريالهاي تلويزيوني دخترهاي خوشگل و پولد...
- من نميدونم اين سيستم نظرخواهي وبلاگم چه مرگش شده ك...
- اگه در بزرگراههاي مسير حركتتون از اين تابلوهاي spe...
- چرا بعضي وقتها آدم دلتنگه ؟
- آخيش ! بالاخره نشستم پشت كامپيوتر ! به قول پانته آ...
- چند روز قبل توي كشكول نوشته بود كه ماكروسافت تصميم...
- هر وقت تفاوتهاي دخترهام با هم رو نگاه ميكنم و شباه...
Subscribe to
Posts [Atom]
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home