Saturday, February 07, 2004

ما يه آشنايي داريم كه فكر ميكنه تنها مسلمون روي كرهء زمين خودشه و علاقهء خاصي هم داره كه ديگرانو به راه راست هدايت كنه . ايشون ضمنا استعداد خاصي داره در اينكه خودشو مطرح كنه و ساعتها حرف بزنه . روز عيد قربان همهء فاميل و دوستان توي خونهء ما جمع شده بودن تا هم يادي از داداشم بكنن و هم عيدو به ما تبريك بگن . اون سركار خانم ارشادگر هم حضور داشت و طبق معمول رفته بود بالاي منبر و داشت كمالاتشو به رخ همه ميكشيد . اول از همه فتوا صادر كرد كه چرا روي حلواتون خلال پسته و بادوم نداره و وقتي آدم جوون ميميره حتما بايد روي حلواش يه چيزهايي ريخت وگرنه پشت سرش يكي ديگه هم ميميره ! بعدش اعلام كرد كه خواب ديده كه داداشم داشته به 400 نفر غذا ميداده و در نتيجه تعبيرش اينه كه داداشم خيرات ميخواد و ما بايد به 400 نفر غذا بديم تا روحش راضي بشه . بعد شروع كرد به يه سخنراني طولاني در مورد اينكه هر كس ميميره دفتر اعمالش فورا بسته ميشه و فقط هر موقع كه براي اون مرده خيراتي داده بشه ، فرشته ها دفتر اون فرد رو باز ميكنن و خيرات رو مينويسن .
كم كم با اين حرفهاش داشت اشك همه رو در مي آورد و حال و هواي عيد و فراموش كردن عزاداري رو از مجلس گرفته بود . خواهرهام داشتن گريه ميكردن و مامانم هم در سكوت رفته بود توي خودش و بقيه هم به احترام اونها سكوت كرده بودن و قيافه ها گرفته بود . من هم داشتم حرص ميخوردم و ضمنا شيطنتم هم شديدا گل كرده بود . موقعي كه اون خانمه داشت در مورد بسته و باز شدن دفتر مرده ها حرف ميزد يهو پريدم وسط حرفش و گفتم : نه بابا ، اون دنيا اصلا دفتر دستك نداره !
با خشم جواب داد : وا ! چه چيزها ميگي ! يعني اعتقاد نداري كه اعمال آدم ثبت ميشه ؟
با خونسردي گفتم : چرا ، اعتقاد دارم .
با خشم مضاعف گفت : پس چرا ميگي دفتر وجود نداره ؟ اگه هر كسي يه دفتر نداشته باشه اعمالشو كجا مينويسن ؟
با لبخند جواب دادم : اون دنيا تازگيها كامپيوتري شده و دفترها رو جمع كردن !!!
صداي خندهء جوونترها بلافاصله بلند شد و بعد كه يخ مجلس شكست بقيه هم خنديدن و از اون حال و هوا اومدن بيرون . سركار خانم سخنران هم عين اينكه يه سطل آب يخ روش ريخته باشن وا رفت و بعد با عجله يه چايي خورد و بلند شد و رفت . جلوي در به شوهرم كه رفته بود بدرقه اش كنه گفته بود : نذارين از اينجور حرفها توي خونه تون بزنن . اين چيزها عرش خدا رو ميلرزونه و دنبالش بلا مياره .
خلاصه ممكنه اين آخرين نوشتهء من توي اين صفحه باشه . چون هر آن ممكنه يه سنگ آسماني صاف بخوره وسط فرق سرم يا برم زير ماشين . اما از همه بدتر اينكه ميترسم خدا به خاطر عقوبت كردن من زلزله بفرسته و كل تهران با خاك يكسان بشه . لذا شماها هم هواي خودتونو داشته باشين !

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home