Sunday, January 23, 2005

شناسایی !

دارم میرم استخر . اون هم با یه دوست . نمیدونین چقدر حال میده که آدم هم شنا کنه و هم در مورد ویروس و فایروال حرف بزنه و هم یه طراح وب دم دستش باشه که مشکلات آدمو در 3 سوت حل کنه . جوجه ها خیلی غصه شون میشه که اونها باید برن مدرسه و نمیتونن با ما بیان مخصوصا که آزاده رو هم خیلی دوست دارن . خلاصه بهشون قول داده بودم که یه روز جمعه ببرمشون و پریروز قولمو عملی کردم . اتفاقا اونروز آب استخر خیلی سرد بود , مخصوصا در قسمت کم عمقش . میخواستیم بریم توی عمیق که نذاشتن مهسا رو ببریم . هر چی هم سعی کردم ثابت کنم که این بچه به اندازه ای شنا بلده که غرق نشه , ناجی هی به هیکل فسقلیش نگاه کرد و گفت نه ! بالاخره مهسا رو گذاشتیم پشت طناب و خودمون رفتیم عمیق . یکربع بعد مهسا اومد لب استخر و صدام کرد و دیدم داره میلرزه . بردمش قسمت سونا و اونجا یه استخر آب گرم داره . گذاشتمش توی اون استخر و خودم برگشتم استخر بزرگه . تقریبا یکساعت بعد خواهر همسر خان اومد و با خوشحالی صدامون کرد . بعدش هم یه چیزی تعریف کرد که کلی خندیدیم . خواهر شوهر جان ظاهرا صبح حدود ساعت 9 زنگ زده بوده خونهء ما که با هم بریم استخر و چون ما خیلی ورزشکاریم نیم ساعت قبلش رفته بودیم . اون هم فکر کرده ما جمعه صبح رو خوابیدیم و اصلا فکرش رو هم نمیکرده که ما رفته باشیم استخر . بعدش هم که اومده بوده تا یکساعت اصلا ما رو ندیده بوده . بعد رفته سونا و توی اون استخر آب گرم مهسا رو دیده و چون در ذهنیتش اصلا چنین چیزی وجود نداشته که مهسا اونجا باشه , اون هم بدن من و مریم , با خودش گفته : این دختر کوچولوئه چقدر شکل مهساست ! بعد رفته جلو و گفته : اسمت چیه خانم خوشگله ؟ مهسا هاج و واج نگاش کرده و گفته : من مهسام عمه !
خلاصه قیافهء خواهر همسر جان در اونجا دیدنی بوده و بعدش آدرس ما رو از مهسا گرفته بود و اومده بود سراغمون .

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home