Friday, February 27, 2004

ديروز دخترك 12 سالهء دوستم براي هميشه زير خاكها خفت . به دليل نارسايي قلبي . من نميفهمم دخترك سالمي كه تا 3 ماه قبل هيچ مشكلي نداشته چطور يه دفعه به نارسايي قلبي دچار ميشه و به اين راحتي ميميره . آخرين باري كه قبل از بيماريش ديدمش 4 ماه پيش توي يه جشن تولد بود . شاداب و سرحال ميرقصيد و شادي ميكرد و با اون پيرهن سفيدش عين يه پروانه اينطرف و اونطرف ميپريد . ديروز وقتي بدن كوچولوشو توي قبر گذاشتن و صورتشو باز كردن ، قيافهء معصومش پژمرده بود ، اما اونقدر جوون بود كه واقعا به درد خاك نميخورد . خيلي سخته ، خيلي . بيچاره مادرش .
ديشب ده بار از خواب پريدم و هر دفعه يكي توي گوشم داد ميزد : بنفشه مرده ، بنفشه مرده .
ما آدمها چه موجودات پوست كلفتي هستيم كه اين دنياي مزخرفو تحمل ميكنيم و تازه دوستش هم داريم .

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home