چند كيلو توت فرنگي خريده بودم كه مربا درست كنم . تنبلي كردم و بعد از ظهر خوابم برد و كار رو گذاشتم واسهء بعد . وقتي بيدار شدم ، جوجه خهام با خوشحالي دوان دوان اومدن و خبر دادن كه مربا رو درست كردن ! هولكي از جام پريدم . تقريبا مطمئن بودم كه به گاز دست نميزنن . حدسم هم غلط نبود . رفتم ديدم توت فرنگيها رو شستن ، چوبشو گرفتن ، و توي يه كاسه خوب لهش كردن و بهش شكر پاشيدن و گذاشتن توي فريزر !!!
اول عصباني شدم و اومدم دعواشون كنم . بعد دلم نيومد اون همه شوق و ذوقشونو به هم بزنم . طفلكها واقعا فكر ميكردن خيلي كار مهمي انجام دادن . ضمن اينكه محصولشون واقعا بستني خوشمزه اي شده بود . يه خورده شو خورديم و بقيه شو گذاشتم روي گاز و تبديلش كردم به مارمالاد توت فرنگي .
انگار دختركهام دارن بزرگ ميشن . بايد باور كنم .
Tuesday, May 04, 2004
Previous Posts
- خيلي وقته هيچي ننوشتم ، نه ؟ اصلا حال و حوصله ندار...
- بهاره آي بهاره ! بهار شادي مياره ! پريشب به ميمن...
- من امروز خيال داشتم بعد از قرنها وبلاگمو تازه كنم ...
- ديروز دخترك 12 سالهء دوستم براي هميشه زير خاكها خف...
- من هرگز در عمرم همسايه باز نبودم و با اينكه مامانم...
- ما يه آشنايي داريم كه فكر ميكنه تنها مسلمون روي كر...
- تو بم زلزله مياد ، غضنفر زنگ ميزنه مسئوليتشو به عه...
- اندر فوايد زلزله : 1/بعد از وقوع زلزله روحانيون گر...
- به برادري كه زود از دست رفت ... اون روزي كه خبر ز...
- دوره گردي در خيابان داد ميزنه :سيب لبناني ، نارنگي...
Subscribe to
Posts [Atom]
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home