شايد خيلي پستي باشه كه وقتي زلزله اومده و جون آدمها رو گرفته كسي بخنده ، ولي چيكار كنم وقتي اين جوجه ها در اين موقعيت هم آدمو به خنده ميندازن ؟
موقعي كه زلزله اومد ما تهران نبوديم . اونجايي هم كه بوديم حسابي لرزيد منتها چون خونه يك طبقه بود ، همه مون فورا رفتيم توي حياط . از همه جلوتر هم دخترهام . بعد از زلزله ازشون پرسيدم : از كجا فهميدين بايد بريم بيرون ؟ مريم توضيح داد كه بعد از زلزلهء بم توي مدرسه براشون كلاس آموزش زلزله گذاشتن . تمرين هم كردن و بهشون گفتن كه اگه در طبقهء همكف بودين سريع برين به فضاي باز و در طبقات بالا پناه بگيرين و سرتونو بپوشونيد . مهسا هم طبق معمول تابع مريم بوده و وقتي ديده اون ميدوه بيرون ، دنبالش دويده !
همون شب برگشتيم خونه و شنبه بعد از ظهر شايع شد كه قراره ساعت 3 در تهران زلزله بياد و همسايه ها همه شون رفته بودن حياط و اصرار ميكردن كه ما هم بريم . من خوابم مي اومد و مطمئن بودم كه زلزله قابل پيش بيني نيست . واسه همين راحت گرفتم خوابيدم . ظاهرا در اين مدت يك پس لرزه هم شده بود . بيدار كه شدم ديدم زير ميز نهارخوري پره از پتو و ژاكت و پليور و شيشهء آب و كپسول آموكسي سيلين و استامينوفن و بيسكويت ، و صد البته يه خروار هم عروسك و خرس و هاپو ! جوجه هام هم همون زير مشغول بازي بودن . اول فكر كردم اونجا رو كردن خونه و دارن بازي ميكنن . بعد توجهم به داروها جلب شد و با توجه به اينكه دست زدن به دارو اكيدا ممنوعه ،با دلخوري گفتم : دخترهاي خوب من با دارو هم بازي ميكنن ؟
مهسا با نشاط جواب داد : آماده شديم واسه زلزله !
مريم گفت : چون اينجا آپارتمانه وقت نميشه بريم بيرون . ما زير ميز پناه ميگيريم و اين چيزها رو هم آورديم كه بعدا زير آوار به دردمون بخوره .
پرسيدم : اين عروسكها هم جزو وسايل زلزله ست ؟
جواب داد : بعله ، گفتن چيزهاي قيمتيتون رو هم ببرين پناهگاه !
با لبخند گفتم : دخترم ، اين پتو و لباس گرم و اينجور چيزها ، مال اون موقع بوده كه زلزلهء بم اومد و زمستون بود . الان اگه آدم بمونه زير آوار از گرما خفه ميشه . پليور لازم نداره .
با اعتماد به نفس گفت : بادبزن هم گذاشتيم !!!!
شما جاي من بودين خنده تون نميگرفت ؟
Monday, May 31, 2004
Previous Posts
- دختر بزرگم يعني مريم كه امسال كلاس سومه ، فردا امت...
- پرنسس كتي در قرن بيست و يكم ! جوجه هام دارن پرنسس...
- چند كيلو توت فرنگي خريده بودم كه مربا درست كنم . ت...
- خيلي وقته هيچي ننوشتم ، نه ؟ اصلا حال و حوصله ندار...
- بهاره آي بهاره ! بهار شادي مياره ! پريشب به ميمن...
- من امروز خيال داشتم بعد از قرنها وبلاگمو تازه كنم ...
- ديروز دخترك 12 سالهء دوستم براي هميشه زير خاكها خف...
- من هرگز در عمرم همسايه باز نبودم و با اينكه مامانم...
- ما يه آشنايي داريم كه فكر ميكنه تنها مسلمون روي كر...
- تو بم زلزله مياد ، غضنفر زنگ ميزنه مسئوليتشو به عه...
Subscribe to
Posts [Atom]
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home