لباسهای روی بند
من ساکن غرب تهران هستم . خواهرم هم تا سه سال قبل همین محل زندگی میکرد اما خونه شونو فروختن و رفتن یکی از محله های شمال شهر . توی مجتمعی که اونها ساکن هستن , پهن کردن لباس در بالکنها روی بند رخت ممنوعه و فقط باید روی این بند رختهای فلزی میله میله که کم ارتفاع هستن لباس پهن کرد . علتش هم اینه که مثلا ساختمون بدنما نشه . خواهرم هر موقع ملافه یا چیزهای بزرگ میشوره , عزا میگیره که چه جوری خشکشون کنه . چون روی اون بند رختهای فلزی باید ملافه ها رو چند لا انداخت و کلی طول میکشه خشک بشن و تازه چروک هم میشن .فکر کنم خدا به ساکنین لوکس اون مجتمع رحم کرده که به جای خواهرم , من اونجا زندگی نمیکنم . چون هر روز باید از دست من حرص میخوردن . به نظر من :
اولا ایوون خونهء هر کسی مال خودشه و جزو سند اون واحده نه جزو مشاعات , و کسی حق نداره در موردش تصمیم بگیره غیر از صاحب اون واحد آپارتمان .
دوما لباسها باید آفتاب بخورن نه اینکه روی یه بند کوتاه در سایه و روی هم روی هم خشک بشن .
اما سوما و مهمتر از همهء اینها اینه که من منظرهء لباسهای شسته شده ای رو که جلوی آفتاب روی بند پهن شدن و نسیم ملایمی داره تکونشون میده , دوست دارم ! به نظرم نه تنها این منظره زشت و بدنما نیست , بلکه یکی از زیباترین تابلوهاست . مظهر زندگیه . معنیش اینه که اونجا آدمهایی زندگی میکنن که غذا میخورن , حموم میرن و لباس عوض میکنن . یعنی حیات در جریانه .
لباسهای کوچولو و رنگ روشن که روی سینهء بعضیهاشون لک قهوه ای آب سیب به جا مونده و حتی کهنه های سفیدی که با دقت شسته شدن , یعنی اونجا نوزادی وجود داره که مدت کوتاهیه چشم به دنیا باز کرده و با لبخندهای معصومانه اش خونه رو روشن میکنه .
چند تا تاپ رکابی قرمز و نارنجی با یه شلوارک تنگ صورتی یعنی در اون خونه دختر یا زن جوونی هست که حال میکنه این لباسهای بدن نما رو بپوشه و اندام زیبای خودش رو در آینه تماشا کنه .
یه شلوارک مردونهء سرمه ای همراه با چند تا تیشرت و دامن و احیانا یکی دو تا پیرهن چین دار دخترونه یا بلوزهای پسرونه معنیش اینه که اونجا خانوادهء جوانی حضور دارن .
و یه پیژامهء راه راه گشاد به اضافهء یه چادر نماز و یه پیرهن چیت مشکی با گلهای ریز که مشخصا در خونه دوخته شده , معنیش وجود یه پیرزن و پیرمرد ملوس و دوست داشتنیه که عمری تجربه رو در آستین دارن .
حتی موقعهایی که خودم روی بند ایوون لباس پهن کردم و از بیرون دارم برمیگردم , چشمم که به لباسها می افته یه حس خوشایندی دلمو غلغلک میده: آخی , اون تاپ نارنجیه مال مهساست . الهی فدای اون بازوهای بلوریت بشم که وقتی این تاپو مبپوشی می افته بیرون . اون دامن صورتیه هم مال مریمه . مادر به قربون اون ساق پاهای برنزهء خوش ترکیبت بشه که چقدر توی این دامن صورتی ملوس میشن . اون پیرهن کرمه هم مال همسر خانه . یادم باشه امشب اتوش کنم . تیشرت مشکیمو ببین ! یادته روزی که اینو خریدی ؟ همون روزی بود که فرزاد از دنیا رفته بود . لباس مشکی نداشتی و هول هولکی رفتی اینو خریدی . خدا رحمتت کنه داداشی خوبم . رنگ تیشرتم رفته . یکسال و نیم قبل بود که خریدمش . چقدر زود گذشت ! واقعا عمرمون عین باد داره میره و نمیفهمیم .
بعله , خلاصه این لباسهای روی بند برای من زیباست و اصلا نمیفهمم چرا به نظر بعضیها بدترکیبه . تازه ما از صبح تا شب داریم این لباسها رو تن آدمها و پشت ویترین مغازه ها میبینیم . چرا مثلا لباسهای من توی تنم خوش ترکیبن , اما روی بند ایوون بدترکیب به حساب میان ؟ مگه نه اینکه ما کلی پول خرج میکنیم که لباس ما رو خوشگلتر و خوش تیپ تر کنه ؟ پس لابد لباس چیز قشنگیه دیگه !
آخ که گاهی چقدر دلم میخواد برم ساکن اون مجتمع بشم و یه بند گنده ببندم توی ایوونم و هر روز روش لباسهای رنگ و برنگ پهن کنم . آخ که چقدر از این آدمهای زیادی با کلاس لجم میگیره . خدا رو شکر که توی ساختمون چهار طبقهء ما بستن انواع و اقسام بند رخت و پهن کردن همه نوع لباس در هوای آزاد , آزاده !!!!
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home