
الحق که هنوز هم در سن چهل سالگی مثل اسمش بازیگوش و شیطونه .
چهل سالگی رو بهش میگن بلوغ دوم . یعنی گذر از جوانی به میانسالی . هر چند که باورش برام سخته که باید با جوونی خداحافظی کنم و اصلا و ابدا احساس پیری نمیکنم . ولی قبول دارم که این بلوغ دوم هم مثل بلوغ اول به نوعی بحران زاست و با خودش یه نوع استرس و دلمشغولی خاص میاره .
امسال کلا برام سال خوبی نبود . اما روحیهء بازیگوش و جوونم کماکان داره با سماجت میگه که در بطن بدترین چیزها هم موارد خوب و امیدوار کننده ای وجود داره که کافیه آدم بهشون توجه کنه و بزرگشون کنه تا بتونه ازشون لذت ببره . به هر حال امیدوارم سال آینده برام سال بهتری باشه .
امروز تنها کسی که تولدمو تبریک گفت همسر خان بود . خواهرهام و چند تا از دوستها قبلا تبریک گفته بودن و بقیه هم یادشون رفت ! البته همسر خان هم که یادش مونده بود جزو نوادر بود چون معمولا یادش میره . احتمالا امسال هم جوجه ها یادش انداختن چون صبح تا چشم باز کردیم گفت تولدت مبارک ! فکر کنم تمام دیشبو به خودش یادآوری کرده بود که یادش نره ! کادوش هم طبق معمول که حوصلهء خرید کردن نداره , یه مقدار پول گذاشت روی میز و گفت با سلیقهء خودت یه چیزی بخر . نحوهء هدیه دادنی که من اصلا دوست ندارم چون سورپریز نیست , ولی در طول سیزده سال گذشته فقط یکبار کادوی غیر نقدی از همسر خان گرفتم !
خلاصه تولدم خیلی مبارک !
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home