عید که رفته بودیم شمال یکی از فامیلها یه دوست اینترنتی بحرینیش رو هم دعوت کرده بود خونهء ما . اون هم با زنش اومده بود . نکتهء جالبش این بود که هردوتاشون مثل بلبل فارسی بلد بودن و نکتهء دوم اینکه خانمه سنی بود و آقاهه شیعه و در عرض 48 ساعتی که پیش ما بودن , یه سره جنگ شیعه و سنی داشتن ! نمیدونم با این وضعیت چطوری 25 سال با هم زندگی کردن !
------------
جلوی خونه مون قبلا یه زمین خالی خیلی بزگ بود .من همیشه نگران بودم که یه روزی اینجا یه مجتمع سر به فلک کشیده میسازن و تمام دید و منظرهء عالی خونه مون از بین میره . ولی حالا با کمال مسرت دارن اونجازمین فوتبال میسازن . چمنهاشو کاشتن و همه جا سبز سبزه . اگه احیانا یه روزی مسابقهء استقلال پرسپولیس اینجا برگزار بشه , میتونم توی ایوونمون صندلی بچینم و بلیط بفروشم .
Friday, April 07, 2006
Previous Posts
- چهل سال پیش در چنین روزی یه دختر کوچولوی ناز ملوس ...
- عزیزم , تو خوابیده ای و من بیدارم . اگر بخوابم خوا...
- مریم داره نماز میخونه . الان حدود یک ماهی میشه . ا...
- امروز اولین هدیهء ولنتاین عمرمو گرفتم . مریم برام ...
- دکتر علی شریعتی :پسرم , تنها نعمتی که برای تو در ا...
- به بهانهء محرم
- دو تا ماجرای ماشین دزدی که به خیر گذشت :چند سال قب...
- هر دئ تا دخمرها در مسابقهء نقاشی " ما هم از ایران ...
- هوا آلوده ست . مدرسه ها 5 روزه تعطیله . از پنجرهء ...
- امروز آلبالو پلو درست کردم . هر وقت این غذا رو درس...
Subscribe to
Posts [Atom]
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home