Saturday, May 03, 2003

موقعي كه دانشجو بودم يه مدت كوتاه در بخش تبليغات يك مجله كار ميكردم . در عرض 4 ماهي كه اونجا بودم كلا 4 تا آگهي گرفتم ، ولي ميديدم كه بچه ها هر روز ميرن و 4-5 تا آگهي ميگيرن . بالاخره رييسمون دلش به حالم سوخت و قرار شد من چند بار با بچه هاي با تجربه و قديمي برم سر قرار تا اصول اوليه رو ياد بگيرم . وقتي اينكارو كردم تازه فهميدم كه تبليغاتچي در ايران بايد چه خصوصياتي داشته باشه تا بتونه كارشو پيش ببره :
1/ بايد شيك و مد روز و رنگ و روغن زده باشه .
2 / بايد روابط عموميش يه خورده بالاتر از عالي باشه و موقع حرف زدن با جناب مدير عامل شركت نيششو تا بناگوش باز كنه و لبخند مليح بزنه ،وقتي طرف براش يه جوك بيمزه و كمي هم غير مودبانه تعريف ميكنه از ته دل بخنده ، پاشو رو پاش بندازه و دعوت طرف به خوردن نسكافه رو قبول كنه و حتي اگه لازم شد براي ادامهء مذاكرات شغلي با جناب مدير عامل شام بره بيرون .
3 / بايد صبر ايوب داشته باشه و وقتي با قرار قبلي براي ديدن مدير شركتي ميره و طرف 4 ساعت تمام معطلش ميكنه ، با كمال حوصله و بردباري تحمل كنه و انتظار بكشه و وقتي از در وارد شد به جاي اينكه بابت اين بدقولي از طرف گله كنه ، لبخند بزنه و بگه : واقعا حق دارين . با اين همه كاري كه ريخته سرتون هر كس ديگه هم جاي شما بود نميتونست قرارهاشو درست تنظيم كنه .
4 / بايد زبونش 45 سانت طول داشته باشه و تخصص خاصي در اين موضوع دارا باشه كه سياه رو سفيد جلوه بده و هر نوع دروغي كه لازمه بگه و از دادن هيچ وعده اي هم ابا نداشته باشه ، حتي اگه صد در صد مطمئن باشه كه عملي نميشه .

بعد از اين دورهء كارآموزي ، به اين تنيجه رسيدم كه من اصلا به درد اين شغل نميخورم و استعفا دادم . چون :
1/ من ريخت و قيافهء واقعي خودمو از هر شكل ديگه اي بيشتر دوست دارم و هر وقت قراره برم عروسي و يه كم آرايش ميكنم ، جلوي آينه كه ميرم خودمو نميشناسم و با خودم احساس غريبي ميكنم . هميشه تنها چيزي كه در ظاهر برام مهمه اينه كه لباسهام تميز و اتو كشيده باشه ، و مدلش هم هر چي كه خوشم بياد ميپوشم و اصلا برام مهم نيست كه مدل 10 سال قبل باشه .
2 / اصلا و ابدا بيخودي خنده ام نمياد و اگه مدير عامل شركتي كه رفتم ازش آگهي بگيرم دعوتم كنه كه براي ادامهء مذاكرات شام بريم بيرون ، حتما بي اراده ميزنم تو گوشش !
3 / روز خلقت موقعي كه داشتن صبرو تقسيم ميكردن من خوابم برده بوده و آخر سر كه بيدار شدم و دويدم ته صف وايستادم ، همه چيز تموم شده بوده و فقط يه خورده از ته ديگش به من رسيده ! بنابراين يكي از عجولترين مخلوقات خداوند هستم و مخصوصا اصلا تحمل بد قولي رو ندارم و فوري جوش ميارم ، حالا طرف هر كي كه ميخواد باشه ، فرقي نميكنه .
4 / به هيچ وجه دروغگوي خوبي نيستم و مخصوصا ساختن دروغ آني كه اصلا كار من نيست . هر وقت مجبورم دورغ بگم ، قبلا بايد كلي فكر كنم و سناريو رو در ذهنم چند بار تمرين كنم . تازه اگه در حين اجرا يه موردي پيش بياد كه با سناريوي ذهني من فرق داشته باشه ، همه چيز به هم ميريزه و فوري سوتي ميدم و همهء دروغهام لو ميره . ضمن اينكه اصلا و ابدا حاضر نيستم به خاطر چند تا تيكه كاغذ سبز وعدهء الكي به كسي بدم .
با اين توصيفات ، به نظر شما كار درستي نكردم كه استعفا دادم ؟

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home