Saturday, July 26, 2003

يه روز دختر كوچيكه ام رو با خودم برده بودم آموزشگاه .تا رسيد كلي منشي رو سوال پيچ كرد كه اونجا كارش چيه و چيكار ميكنه . منشيم ازش پرسيد : بزرگ بشي ميخواي چيكاره بشي ؟
منتظر بودم مثل هميشه از اين شغلهاي گنده گنده بگه . مثل فضا نورد ، مهندس كامپيوتر ( چون فكر ميكنه مهندس كامپيوتر فقط كارش بازي با كامپيوتره !) ، طراح كشتي ، و خلاصه از اينجور چيزهاي عجيب غريب . اما با كمال تعجب گفت : ميخوام منشي بشم .
فكر كردم چون با منشيم حسابي گرم گرفته ، ميخواد اينطوري تحويلش بگيره .
منشيم پرسيد : چرا ؟
با خونسردي جواب داد : چون اگه منشي مامانم بشم ، هر كس بياد اينجا بهش ميگم آموزشگاه نعطيله . اونوقت مامانم ديگه اصلا كار نداره و همش مياد خونه پيش ما !
هم دلم براش سوخت ، هم لجم گرفت و هم از زور خنده داشتم ميمردم .

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home