Sunday, November 16, 2003

هميشه از خودم پرسيدم كه چرا من و مامانم اينقدر از هم دوريم .منظورم از دوري بعد مكاني نيست ، چون ما هميشه به هم نزديك بوديم و هميشه مامان دلش ميخواد نزديك من زندگي كنه و الان هم خونه اش با من 2 كوچه فاصله داره . اما بينمون فقط رابطهء عاطفي يه مادر و فرزند برقراره ، نه رابطهء دوستانه اي كه هميشه آرزوشو داشتم . چرا ؟ نميدونم .
شايد به خاطر اختلاف سني 45 سالهء من و مامان ، شايد چون من بچهء آخر و هشتمين بچه اش بودم ، و شايد چون بابام منو خيلي دوست داشت و حسابي با هم رفيق بوديم !
خلاصه هر دليلي كه داشته باشه ، من هميشه آرزو داشتم كه بيشتر از اين با مامانم دوست بودم و همديگه رو بهتر درك ميكرديم . هيچوقت نتونستم باهاش درددل كنم ، و اون هم هيچوقت ازم اينو نخواسته .

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home