وبلاگ نوشي و جوجه هاش چند روز بود گم شده بود . امروز ديدم كه برگشته به آدرس قبليش يعني اينجا .كلي ذوق زده شدم كه پيداش كردم ولي متن نوشته اش خيلي غمناك بود :
مامان گریه میکنی؟» و بعد حدس همیشگی از فرط تکرار: «میترسی بابا ما رو از تو بگیره؟»دیگه بعد از سه سال و خورده ای انکار ترس من غیر ممکنه. جواب نمیدم... سرهای کوچولوشون رو بغل میکنم و توی موهاشون گریه میکنم. بلند بلند. اشکهام روی سرهای کوچولو میریزه و قاطی موهاشون میشه. یه سر با موهای فرفری، یه سر با موهای لخت. گریه میکنم، زار میزنم، ضجه میکشم. با صدای پسرکم به خودم میام: «مامان یواش... همسایه ها میشنون، یه وقت فکر میکنن دعوا شده.» به خودم میام و اشکهامو پاک میکنم.امروز روز جهانی شیر مادر بود. فردا من دادگاه دارم. ذهن خسته من هیچ رابطه ای بین این دو تا پیدا نمیکنه. مادری من با طلاق فسخ میشه.مادر نصفه نیمه م... بازم گریه میکنم.
واقعا اين حق يه مادره ؟ قوانين مزخرف ....
Tuesday, August 03, 2004
Previous Posts
- ازكشكول : If you have a big problem, dont say "Oh ...
- شب زنده داري !
- نميدونم چرا اين روزها اينقدر ياد چند سال قبل بچه ه...
- مريم تقريبا سه سالش بود كه يه روز خواهرم زنگ زد و ...
- ركورد سرعت !
- از مادرم گله مندم كه به من قهر كردن را نياموخت ....
- شايد خيلي پستي باشه كه وقتي زلزله اومده و جون آدمه...
- دختر بزرگم يعني مريم كه امسال كلاس سومه ، فردا امت...
- پرنسس كتي در قرن بيست و يكم ! جوجه هام دارن پرنسس...
- چند كيلو توت فرنگي خريده بودم كه مربا درست كنم . ت...
Subscribe to
Posts [Atom]
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home