Tuesday, August 03, 2004

وبلاگ نوشي و جوجه هاش چند روز بود گم شده بود . امروز ديدم كه برگشته به آدرس قبليش يعني اينجا .كلي ذوق زده شدم كه پيداش كردم ولي متن نوشته اش خيلي غمناك بود :
مامان گریه میکنی؟» و بعد حدس همیشگی از فرط تکرار: «میترسی بابا ما رو از تو بگیره؟»دیگه بعد از سه سال و خورده ای انکار ترس من غیر ممکنه. جواب نمیدم... سرهای کوچولوشون رو بغل میکنم و توی موهاشون گریه میکنم. بلند بلند. اشکهام روی سرهای کوچولو میریزه و قاطی موهاشون میشه. یه سر با موهای فرفری، یه سر با موهای لخت. گریه میکنم، زار میزنم، ضجه میکشم. با صدای پسرکم به خودم میام: «مامان یواش... همسایه ها میشنون، یه وقت فکر میکنن دعوا شده.» به خودم میام و اشکهامو پاک میکنم.امروز روز جهانی شیر مادر بود. فردا من دادگاه دارم. ذهن خسته من هیچ رابطه ای بین این دو تا پیدا نمیکنه. مادری من با طلاق فسخ میشه.مادر نصفه نیمه م... بازم گریه میکنم.

واقعا اين حق يه مادره ؟ قوانين مزخرف ....

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home