اين داستانك رو يه جائي خوندم ولي يادم نيست نويسنده اش كي بوده . براي همين بدون توجه به كپي رايت و بدون ذكر منبع و نام نويسنده بازنويسيش ميكنم :
مرد ر وي تخت بيمارستان به هوش آمد . همه جاي بدنش ميسوخت . پرستار بالاي سرش آمد و گفت : شما از بمباران اتمي هيروشيما جون سالم به در بردين . الان بعد از دو روز به هوش اومدين . واقعا خدا بهتون رحم كرده .
مرد پرسيد : من كجا هستم ؟
- در ناكازاكي .
..........
Wednesday, January 15, 2003
Previous Posts
- امروز اين كامپيوتر من قاط زده بود و يه كارهائي ميك...
- آدمها روي اينترنت دقيقا خود خود خودشون هستن . هر ...
- امروز بعد از مدتها گذارم افتاد به وبلاگ احسان پريم...
- همهء عالم وآدم دارن از 11 سپتامبر حرف ميزنن . چه س...
- واسهء دخترم تخم مرغ شانسي خريده بودم . هيجان انگيز...
- آخ خدا مردم از بيسوادي ! چقدر سخته كه آدم مجبور ب...
- اين دو تا شعر رو هفتهء گذشته در روزنامهء دوچرخه خو...
- يك استراق سمع جالب از گفتگوي دو تا دخترك 4 و 7 سال...
- چند وقت پيش خواهرم خونه اش رو فروخته بود و دنبال خ...
- نشانگر جديد آقا ما هم واسه خودمون کلی تکنولوژيک ش...
Subscribe to
Posts [Atom]
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home