Monday, May 05, 2003

چند وقت بود كه دختر بزرگم گير سه پيچ داده بود كه بايد لازانيا بپزي . من هم كه در زمينهء آشپزي كاملا غير مدرن و عقب افتاده ام و غير از آبگوشت و قرمه سبزي و كوفته برنجي و آش رشته چيز ديگه اي بلد نيستم بپزم ، با تمام قوا سعي كردم منصرفش كنم .
گفتم : بد مزه ست .
گفت : ميخوام يه بار در عمرم غذاي بدمزه رو امتحان كنم .
گفتم : مواد لازمشو اين دور و بر نميفروشن .
گفت : زنگ بزن از شهروند بيارن .
گفتم : ميخواي واست فسنجون بپزم ؟
گفت : نه ، ميخوام يه چيزي بخورم كه با غذاهاي هميشگي فرق داشته باشه .
گفتم : ميخواي شام بريم بيرون پيتزا بخوريم ؟
گفت : نه ، ميخوام خونه بشينم جلوي تلويزيون و غذا بخورم .
ديگه بريده بودم و تصميم گرفتم دروغ مصلحتي بگم : روزنامه نوشته بود كه هر كس از اين غذاهاي خارجي بخوره بيماري كولا گولاي مرغي ميگيره و ميميره !
با خونسردي گفت : لازانيا فقط اسمش خارجيه ، ولي موادش مال خود ايرانه ! ( از پس بچه هاي اين دوره و زمونه اصلا نميشه بر اومد !)
بالاخره بريدم و با كمال درماندگي اعتراف كردم : من بلد نيستم لازانيا بپزم .
با قيافهء حق به جانب گفت : آهان ، خوب به جاي اين همه بهانه هاي الكي از اول اينو ميگفتي ! اينكه كاري نداره ، اين همه دوست و آشنا داري ، برو ازشون ياد بگير .
با حرص گفتم : اصلا كي اين فكر مسخره رو تو كلهء تو انداخته ؟
گفت : هيچ هم مسخره نيست . همهء همكلاسيهام خوردن . مسخره اينه كه نخواي هيچي رو عوض كني و بخواي هميشه هموني كه هستي بموني .
يه نفس عميق كشيدم و تو دلم گفتم : حالا كه 8 سالته ايني ، خدا رحم كنه به اون موقع كه 20 ساله بشي !
خلاصه ، با توسل به اطلاعات وسيع آشپزي آبجي خانم بزرگه ، زنگ زدم و به همسر گرامي سفارش دادم كه موقع اومدن قارچ و لازانيا و پنير پيتزا و .... بخره . فرداش با هزار جور رمل و اصطرلاب جناب لازانيا رو گذاشتم توي فر و ظهر موقعي كه ميذاشتمش سر ميز به دخترم گفتم : بفرماييد قربان ، اين هم غذاي درخواستي جنابعالي . ولي ديگه نياي هر چي تو مدرسه شنيدي بگي ميخوام ها !
دخترم با قيافه اي جدي مشغول خوردن شد ، ولي اون يكي كوچيكتره هنوز شروع نكرده بود و داشت با دقت زير و روي غذا رو بررسي ميكرد . 2 دقيقه بعد سرشو بلند كرد و با حالتي كه انگار يه كشف مهمي كرده باشه به خواهرش گفت : اين اون غذايي كه تو گفتي يه چيز جديده نيست . اين همون پيتزاست كه مامان چيده روي هم و پيتزا چند طبقه درست كرده !!
بعد از اينكه كلي خنديدم ، به اين نتيجه رسيدم كه دختركهاي من اگه همينطوري با دلمه كلم و خورشت آلو اسفناج بزرگ بشن ، كلي از اجتماع روشنفكر و پيشرو عقب ميمونن و بعدها دچار سرشكستگي غذايي ميشن . تصميم گرفتم از اين به بعد از آخرين روشهاي تغذيولوژي مدرن استفاده كنم تا بچه هام بتونن همه جا سر بلند باشن . از اون به بعد به خاگينه ميگم بوفلهء تخم مرغ ، به كله جوش ميگم سوپ كشك ، روي سالاد كاهو 3-4 تا نخود فرنگي ميريزم و اسمشو ميذارم اردور نخود فرنگي ، و خيال دارم همين روزها كه اولين آبدوغ خيار امسالو درست كردم اسمشو بذارم سوپ سرد با كشمش !
با اين روش نه تنها جوجه هام هميشه در راههاي ترقي و تكامل از همه جلوتر هستن ، تازه ميتونن برن مدرسه و اين اسمهاي عجيب غريبو تحويل همكلاسيهاشون بدن و اونها رو بندازن به جون مامانهاي بدبختشون كه اين غذاها رو براشون بپزن ، و من كلي دلم خنك ميشه !!!

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home