جام جهانی فوتبال منو یاد زلزله میندازه !
منظورم زلزلهء واقعیه , نه زلزله ای که بر اثر ورود ایران به جام جهانی در خیابونهای تهران رخ میده !
شونزده سال قبل , داشتم طرحمو تو یه شهرستان میگذروندم . تو حیاط بیمارستان 3 تا سوئیت بود که داده بودن به طرحیها . یکیش هم خونهء من و یه خانم دیگه بود . اون دوستم ماماست و محل کارش هم همون بیمارستان بود . محل کار من هم توی مرکز بهداشت بود که 20 متر با خونه مون فاصله داشت . زندگی خوب و خوش و شادی بود . یادش بخیر .
اون شب ما داشتیم فوتبال نگاه میکردیم . یادم نیست کدوم تیمها بودن . وسطهای بازی خوابمون گرفت و پاشدیم رفتیم بخوابیم . دوستم فوری خوابش برد اما من خوابم نمیبرد . این حس ششم قوی لعنتی بد جوری پیچیده بود به پر و پام و عمیقا دلم شور میزد . یهو زمین لرزید . همه جا تکون میخورد . بعد از 20 ثانیه لرزش شدیدتر شد . دوستم هم بیدار شد . برق رفت . ما دو نفری تو تاریکی یه چادر نماز پیدا کردیم و با هم سرمون کردیم . کلید خونه از روی در لغزیده بود و افتاده بود پایین . تا کورمال کورمال پیداش کردیم و درو واکردیم و رفتیم بیرون , زمین آروم گرفته بود . صدای جیغ هنوز می اومد .
کار از همون شب شروع شد . هنوز نمیدونستیم مرکز زلزله کجا بوده . دور و برمون بیشتر خونه ها سالم بودن ولی کلی شیشه شکسته بود و یه عالمه مجروح که شیشه ریخته بود روشون آوردن بیمارستان . تا صبح بخیه زدیم . مجروحهای وخیمتر هم بودن که جراحی لازم داشتن و ما اتاق عمل نداشتیم . هر 3 تا آمبولانسمون همون ساعت اول مجروح برده بودن شهرهای بزرگتر و دست به دامن ماشینهای عبوری توی خیابون میشدیم که مجروح ببرن .
فرداش تازه عمق فاجعه معلوم شد . مجروحهای اعزامی از منجیل و رودبار رسیدن . بیمارستانها و درمانگاهها جا نداشتن . اول توی راهروها رو زمین پتو پهن کردیم و مجروح خوابوندیم و بعد توی حیاط .
بعدش 3 ماه کار بی وقفه . جمع کردن کمکهای مردمی , ترتیب اسکان زلزله زده ها , پذیرش بچه های بی سرپرست تو بهزیستیها , تماسهای هماهنگی , تبلیغات , و از هفتهء دوم شروع به کار بازسازی . نقشه , طرح , بودجه , نیرو .......
روزهای تلخی بودن . پر از صحنه های جانگداز . اما شاید مفیدترین روزهای عمرم بودن . در اون 3 ماه شاید دو بار تونستم برم خونه مون و هر بار هم فقط یکی دو ساعت طاقت آوردم که تهران بمونم و فوری برگشتم , و هیچ شبی بیشتر از 4 ساعت نخوابیدم .واقعا شبانه روزی 20 ساعت کار میکردیم . قرار بود همونجا استخدام رسمی بشم و کارمو ادامه بدم . روزی که خبر رسید که توی کنکور کاردانی به کارشناسی قبول شدم , مشکلترین تصمیم عمرمو باید میگرفتم . درس , یا شغلی که عاشقش بودم ؟ درسو انتخاب کردم و برگشتم خونه .
همیشه جام جهانی خاطرهء اون روزها رو زنده میکنه . و من هنوز نمیدونم که اگه دوباره برمیگشتم به اونروزها , بهتر بود درسو انتخاب میکردم یا کارو !
Saturday, July 08, 2006
Previous Posts
- برنده اگر اشتباه کند میپذیرد که اشتباه کرده است , ...
- این هفته که شمال بودم همش مه بود و بارون . هوایی ک...
- خدایا آیا واقعا لیاقت این همه نعمتهایی رو که در اخ...
- دیروز از سر کار که برگشتم خیلی خسته بودم . کلاسها ...
- عجب حالگیری بزرگی بود فوتبال ایران و مکزیک . بچه ه...
- تعطیلات آخر هفتهء گذشته رفتیم شمال . توی راه یه جا...
- میخوام به خودم بگم دنبال مقصر نگرد , تقصیر هیچکس ن...
- من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک --- چرخ بر هم زن...
- یه موجود نازنینی به اسم سارا در پست قبلی من کامنت ...
- عجیب و به شدت حال و هوای درس خوندن افتاده به سرم ....
Subscribe to
Posts [Atom]
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home