Thursday, June 22, 2006

خدایا آیا واقعا لیاقت این همه نعمتهایی رو که در اختیارم گذاشتی دارم ؟
شبها که خسته سرمو میذارم رو بالش , دلم میخواد به این فکر کنم که پشت سر هم چقدر وقایع خوبی داری جلوی پام میذاری , به وجد میام , باورم نمیشه . هیجان , چند لحظه خوابو از چشمام دور میکنه اما خستگی که خودش هم یکی از نعمتهای توئه , زود غلبه میکنه به هیجان و مجال فکر کردن بهم نمیده و خواب چشمامو پر میکنه .
مدتها بود فکر میکردم که تو دیگه صدای منو نمیشنوی و منو نمیبینی . فکر میکردم دیگه خدای من نیستی و فراموشم کردی . میدونستم که ناامیدی از رحمت تو بزرگترین گناهه , و من این بزرگترین گناهو مرتکب شدم . به عدالتت و محبتت شک کردم , . ازت دلگیر شدم , اما فراموشت نکردم . هر چند که فکر میکردم تو فراموشم کردی .
خدایا , همهء این کارها رو کردی که منو شرمنده کنی ؟ تنها کسی که میتونه در اوج ناامیدی نسبت به همه چیز اینطوری آدمو در نعمتها غرق کنه , توئی . چیزهایی بهم دادی که حتی تصورشو محال میدونستم . اونقدر محال که حتی آرزومو بهت نگفته بودم . و تو نشون دادی که به هر چه که در قلبها میگذره هم آگاهی , و همهء آرزوهای نهان و بیان نشده رو هم میدونی و بهش واقفی .
خدایا همیشه , حتی در بدترین لحظه ها هم وجودتو باور داشتم , اما اینبار به همهء صفاتت هم از ته دل ایمان آوردم . میدونم که تو مهربونی و بخشنده , و نعیم و بزرگوار, و قادر و توانا .
برای همهء عمر ممنونتم خدایا . نعمتهایی رو که ارزانی کردی از من نگیر و حافظم باش .

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home