Friday, August 17, 2007

با مریمنشسته بودیم تو آشپزخونه و من داشتم با احساس تمام براش شعر میخوندم ومریم هم حسابی تو حال بود و محو گوش کردن . شعر قبلی تموم شد و من شروع کردم به خوندن یکی دیگه و خیلی رمانتیک گفتم :
باز کن پنجره را
تا اومدم بقیه شو بخونم که گل و گلدان زیباست ، یهو مهسا وارد آشپزخونه شد و خیلی جدی گفت : آره بابا ، خفه شدیم از گرما . این کولر اصلا خنک نمیکنه !!!
من و مریم یه نگاه مات و مبهوت به هم انداختیم و بعد زدیم زیر خنده . بعدش که جریانو واسه مهسا توضیح دادیم ، خودش هم خندید و بعد پیشنهاد کرد که بیام این خاطره رو بنویسم . من هم دیدم بد چیزی نیست واسه شکستن سکوت جند ماهه وبلاگم .

6 Comments:

At 12:00 AM , Anonymous Anonymous said...

دختر چرا نمی نویسی ؟

اینهمه نوشتی ، چند ساله که می نویسی ، یهو دست نگه داشتی ؟

 
At 5:26 PM , Anonymous Anonymous said...

doorood khnome nakhee va salam az bandast.zekre kheire shoma ro az dooste samimim mehdy ziad shenidam va hedie shoma va mehdy(weblog) vaghty dar armanestan boodam mano web nevis kard! omidvaram hamvare khosh va movafagh bashyyd. salame bande ro be khnoome mojtahedy(madare mehdi)ham beresoonid.

 
At 9:17 PM , Anonymous Anonymous said...

چه خوشگل شده اينجا! مبارکه. اگه فارسيش بکنی که ديگه نور علی نوره.

 
At 3:49 PM , Blogger masoumeh said...

سلام
چندتا پست هست که سعی می کنم پشت سر هم بنویسم و چون کمی متفاوت با بقیه ان ،برخلاف همیشه تمام سعی امو می کنم تا جایی که می تونم براش لینک بدم.و از شما هم می خوام که همین کارو بکنید.حرفایی که احساس می کنم باید به همه بگم چون دوست ندارم احساس بدی رو که خودم تجربه کردم کس دیگه ای تجربه کنه فرقی نمی کنه یه دوست باشه یا غریبه همه از یک نوعیم :انسان.
www.gwmassy.blogfa.com

 
At 8:19 PM , Anonymous Anonymous said...

از اینکه مسئله ای براتون پیش اومد و خنده به لباتون نشست خوشحالم. ... اینجا آدمای زیادی هستند که دوست دارند بازهم بنویسی. پس بنویس.
......
وقتیدی به مام سر بزن.

 
At 11:39 AM , Anonymous Anonymous said...

نو نوار کردی اینجارا

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home