هر چه دخترهايم بزرگتر ميشوند ، اين فكر بيشتر در من تقويت ميشود كه روزي جوجه هايم عاشق ميشوند ، و در مملكت ما اين ميتواند يك فاجعه باشد ، مخصوصا براي يك دختر .
در اين ولايت يك دختر حق ندارد عاشق شود ، مگر اينكه عاشق همسرش باشد ، آن هم بعد از ازدواج .
اينجا دختر بايد سنگين و متين باشد و اصلا دروازهء دلش را به روي عشق جنس مخالف باز نكند ، وگرنه بي آبرو و نانجيب تلقي ميشود و محكومش ميكنند به شنيدن بدترين اظهار نظرها ، رانده شدن از جمع آدمهاي آبرو دار ، و انگ بي عفتي ر به جان خريدن .
در اين ديار دختر بايد منتظر بماند تا يكي بپسنددش و به خواستگاريش بيايد ، و بعد با يك دنيا عشوه و ناز و فخر فروختن و پس از هزار بار جواب منفي دادن اورا قبول كند ، وفقط در اين صورت است كه مرد زندگيش احساس رضايت ميكند و ميفهمد كه همسري نجيب و سر به راه نصيبش شده و ميتواند تا آخر عمر خيالش راحت باشد .
در اين وادي حضور عشق مردي بيگانه در قلب يك دختر جرميست انكار نشدني ، و مجازات آن دختر سخت و شديد است . بايد دل نازكش شكسته شود ، تهمت بشنود ، و نهايتا از هر چه عشق است بيزار شود .
به همين دليل من از عاشقي جوجه هايم ميترسم . هراس دارم كه وجود نازنينشان در كشاكش اين جدال بيرحمانه در هم شكسته شود و روح و وجودشان در تند باد ناملايمات عشق آسيب ببيند .
اما ......
اما از شيريني و حلاوت عشق ميتوان گذشت ؟
ميتوان دختر جواني را از تجربهء لذت بخش عشق محروم كرد ؟
ميشود از او خواست كه از اين زيباترين احساس بشري بگذرد و در مقابل اين ايثار عظيم ، فقط عنوان نجابت را به دست آورد ؟
ميتوان از او خواست كه از انتظارهاي دلهره آور عشق ، از غم شيرين عشق ، از دلشوره ها و طپش هاي دايمي قلب عاشق صرف نظر كند ، فقط به خاطر اينكه مشتي خفاش او را لايق و خواستني بدانند ؟
نه ! هرگز !
من هرگز جوجه هايم را از عشق منع نميكنم .
هيچوقت از آنها نخواهم خواست كه دروازه هاي قلب خود را به روي اين احساس زيبا ببندند .
هيچگاه زندانبان آنها نخواهم بود .
من به آنها مي آموزم كه عشق بورزند ، ساده و بي ريا و صادق .
يادشان خواهم داد كه حضور شيرين عشق پاك را در قلب خود لمس كنند و از آن سرشار شوند .
آنها فرا خواهند گرفت كه اين حس را فقط به خاطر خود عشق بپذيرند ، لمس كنند ، و با آن جلو بروند .
مي آموزند كه قداست آسماني عشق را با هيچ چيز عوض نكنند ، نه با شهوت ، و نه با ثروت .
ياد ميگيرند كه عشق نه جرم است و نه گناه ، و عاشق بودن نه ننگ است و نه پستي ، بلكه اوج عزت است و بلندي .
آنها روزي عاشق خواهند شد ، و من عاشقي آنها را نظاره ميكنم و لذت ميبرم .
Friday, May 16, 2003
Previous Posts
- اين رو چند روز پيش در روزنامهء همشهری خوندم .البته...
- الان یکی از اون لحظه هاییه که دلم میخواد یه جایی ب...
- دلم هوس بابا طاهرو كرده : چه خوش بي مهربوني هر دو ...
- اين دوره توي كلاس ويندوز يه خانمي هست كه يه دخترك ...
- زن بودن يعني درد و رنج و محروميت براي تمام عمر ، چ...
- چند وقت بود كه دختر بزرگم گير سه پيچ داده بود كه ب...
- موقعي كه دانشجو بودم يه مدت كوتاه در بخش تبليغات ي...
- دانشجو كه بوديم چند تا داستان عاشقانهء خوشگل داشتي...
- من بعضي از نوشته هاي آرشيومو خيلي دوست دارم . يكيش...
- و حالا وشاغلی که در عرض 25 سال گذشته یا به کلی از ...
Subscribe to
Posts [Atom]
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home