پريشب ساعت 1 نصفه شب داشتيم از خونهء خواهرم برميگشتيم . هر دو تا جوجه روي صندلي عقب ماشين خوابشون برده بود و ديده نميشدن . واسه همين همهء ايست بازرسيها اول جلومونو ميگرفتن و بعد از اينكه مي اومدن جلو و ميديدن دو تا دخترك كوچولو اونجا خوابيدن ، ميگفتن بريد . يكيشون سمجتر از بقيه بود و اومد جلو و گواهينامه و كارت ملشين خواست . شوهرم با لجبازي گفت : مامور راهنمايي هستي ؟ كارتت كو ؟
طرف هم اول گير داده بود كه من همين وجود خودم كارته و خلاصه كار داشت بيخ پيدا ميكرد كه يه دونه از اين ريشوهاي بدقيافه كه آدم از ديدنش وحشت ميكنه اومد جلو . من اول كلي هول كردم و فكر ميكردم الانه كه يه اتفاق بدي بيفته . منتها يارو تا اومد و بچه ها رو ديد ، يه اشاره اي به همكارش كرد و به ما گفت بفرمايين .
از اين اتفاق به اين نتيجه رسيدم كه اينها دستور دارن كه حتي المقدور مردمو عصباني نكنن و باعث تشنج و درگيري نشن .
######
سايت سياه و سفيد يك كليپ در مورد سالگرد 18 تير درست كرده كه واقعا ديدنيه . هر چند كه حدود 10 دقيقه طول ميكشه تا لؤد بشه ، ولي به صبر كردنش مي ارزه . آهنگش هم همون آهنگ معروف و قديمي يار دبستاني منه . يادتون مياد ؟
Sunday, June 15, 2003
Previous Posts
- من اينجا رو ديروز پيدا كردم و اونقدر خوشگل بود كه ...
- دختر كوچيكهء من براي خودش يك فرهنگ لغت جديد اختراع...
- من از اين جوك كلي خنديدم . شما هم بشنوين : يه روز ...
- مريض بودم و بستري در رختخواب . كاري كه بيشتر از هر...
- امروز روز نخلهای سوخته است . روز پيکرهای در خون ط...
- خوابگاه دانشگاه ما يه مديري داشت كه خدا نصيب گرگ ب...
- هر چه دخترهايم بزرگتر ميشوند ، اين فكر بيشتر در من...
- اين رو چند روز پيش در روزنامهء همشهری خوندم .البته...
- الان یکی از اون لحظه هاییه که دلم میخواد یه جایی ب...
Subscribe to
Posts [Atom]
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home