Friday, May 30, 2003

مريض بودم و بستري در رختخواب . كاري كه بيشتر از هر چيز ديگه اي آزارم ميده و ازش بيزارم . هر وقت مجبورم در رختخواب بمونم ، حس ميكنم كه تمام انرژيهاي درونيم دارن طغيان ميكنن و به حال انفجار ميرسم و دلم ميخواد بپرم بيرون و جست و خيز كنم . وقتي هم كه به زور جلوي خودمو ميگيرم ، احساس پوسيدگي ميكنم و بعدش هم زار زار گريه ميكنم و معمولا در نهايت ميزنم بيرون و ميرم به جنگ مريضي . كاري كه همين الان هم كردم . امروز با كمر درد كشنده رفتم امامزاده داوود و حدود 10 كيلومتر پياده راه رفتم ، در حاليكه با هر قدمش درد مي كشيدم ، و همسرم معتقد بود كه من ديوونه ام و با اين كاري كه ميكنم امشب ميميرم ! ولي اين بيماري لعنتي بايد بفهمه كه نميتونه منو بخوابونه ، من اونو ميخوابونم ! اين اتفاق معمولا رخ ميده ، و امروز هم وقتي برگشتم خونه كلي احساس بهبودي ميكنم و انگار درد آرومتر شده و حالم بهتره .
اما اون چند روزي كه رختخواب نشين بودم ، كلي ظرف كثيف توي ظرفشويي جمع شده بود . شوهر من ميتونه در مواقع ضروري غذا درست كنه ، اما اصلا ظرف شستن بلد نيست !
روز سوم داشتم فكر ميكردم كه احتمالا ظرفهاي دم دستيمون تموم شدن و بايد برم از ظرفهاي مهمون بيارم بيرون . به زور پا شدم و اومدم تو آشپز خونه ، و چيزي ديدم كه يك دنيا شارژم كرد . دو تا صندلي جلوي ظرف شويي بود و دو تا دختركم با دستكشهاي گنده كه از دستهاشون آويزون شده بود و پيشبندهايي كه تا نوك پاشون مي اومد ، وايستاده بودن و داشتن با اون دستهاي كوچولوشون ظرف ميشستن ! اول دلم براشون سوخت و خواستم نذارم بشورن ، اما بعد تصميمم عوض شد و هوايي براشون ماچ فرستادم و برگشتم تو رختخوابم .
نميدونين چقدر تميز و با سليقه شسته بودن و چقدر غذا خوردن توي اون ظرفها كيف داشت . مهمتر از اينها حس اينكه يكي رو داري كه در روز تنگ به دادت برسه و به فكرت باشه ، خيلي لذت بخشه . پدر و مادر موقعي كه واسه بچه هاشون زحمت ميكشن ، اصلا به فكر اين نيستن كه يه روزي جواب اين زحمتها رو بگيرن ، فقط به خاطر عشق و علاقه اينكارو ميكنن . اما وقتي كه بچهء ادم اينطوري جواب زحمتهاي آدمو ميده و آدم ميبينه كه بچه اش به فكرشه ، يك احساس آرامش خوشايندي به آدم دست ميده كه توصيفش سخته . اميدوارم خدا نصيب همه تون بكنه .
دخترهام واقعا دارن بزرگ ميشن ، و من به سختي ميتونم باورش كنم .

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home