جمعه اواخر شب از شهرستان زنگ زدن و گفتن كه مادربزرگ همسرم فوت كرده . همسرم خونه نبود . خدايا ، چقدر سخته پيغام آور مرگ بودن . اون هم مرگ كسي كه ميدوني عزيزه . پيرزن بي آزار و ساكتي بود كه از اول عمرش زجر كشيده بود . پدرش رو در كودكي از دست داده بود و همسرش رو در نوجواني ، با دو فرزند كوچيك . با بدبختي بچه ها رو بزرگ كرده و سر و سامون داده بود و بعد هم هر دوشونو در جووني از دست داده بود . سالهاي آخر عمرش رو هم با سرطان دست و پنجه نرم كرده بود و يقين دارم كه خودش كمال رضايت رو داشت كه زودتر بره . ولي به هر حال همسرم خيلي دوستش داشت و دادن پيغام مرگ اين عزيز ، برام خيلي سخت بود .
بهش زنگ زدم و گفتم كه حال مادربزرگش بده و بهتره زودتر بياد . وقتي اومد ، با جون كندن اصل ماجرا رو بهش گفنم . شب تا صبح نخوابيد و صبح زود بلند شد ، كارهاي بانكي و دفترش رو بهم سپرد و رفت . من هم بعد از انجام ماموريتهاي محوله بعد از ظهر حركت كردم .
در شهرهاي كوچيك مراسم عزاداري كشنده ست . از همون روز اول هزار نفر ميان و از صبح تا شب ميمونن . روزي 2 بار ميرن مسجد و ختم ميگيرن و خلاصه فوت يك نفر مساويه با مردن همهء زنده ها ! بايد يكسره پخت و شست و جمع كرد و .... واقعا بيكاري و بي مشغوليتي شهرهاي كوچيك بد درديه .
سومش كه تموم شد ما برگشتيم ، ولي مردم هنوز اونجا بودن . همسرم هنوز مغمومه و من اصلا بلد نيستم در اينجور مواقع دلداري بدم . نميدونم چي بايد بگم و چه طوري رفتار كنم . شايد به خاطر اينه كه خودم خيلي راحت با مرگ كنار ميام و به همين دليل الان نميدونم بايد چيكار كنم . حتي وقتي كه باباي عزيزم فوت كرد ، با وجود تمام وابستگي عاطفيمون ، از همه آرومتر بودم و لازم نبود كسي جلومو بگيره كه صورتمو چنگ نزنم و جيغ نكشم . ولي فعلا خونه مون خيلي سوت و كوره و من اصلا نميتونم كاري براي بهبودش بكنم . بايد بسپرمش به گذشت زمان .
Wednesday, June 25, 2003
Previous Posts
- از همهء دوستاني كه در مورد مدد خواهي من نظر دادن م...
- ايهالناس كمك ! من يه آموزشگاه كامپيوتر دارم كه در ...
- پريشب ساعت 1 نصفه شب داشتيم از خونهء خواهرم برميگش...
- من اينجا رو ديروز پيدا كردم و اونقدر خوشگل بود كه ...
- دختر كوچيكهء من براي خودش يك فرهنگ لغت جديد اختراع...
- من از اين جوك كلي خنديدم . شما هم بشنوين : يه روز ...
- مريض بودم و بستري در رختخواب . كاري كه بيشتر از هر...
- امروز روز نخلهای سوخته است . روز پيکرهای در خون ط...
- خوابگاه دانشگاه ما يه مديري داشت كه خدا نصيب گرگ ب...
Subscribe to
Posts [Atom]
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home