من امروز دلم گرفته . هوا سرد و غبار آلوده و شوفاژ هم خرابه .
دلم واسه دختركم تنگ شده .
كاش الان سر كار نبودم و دختركم هم توي مهد نبود ، و الان توي خونه كنار بخاري نشسته بوديم ، و اون دو تا بازوي سفيد ملوسشو دور گردنم حلقه كرده بود و برام شيرين زبوني ميكرد ....
Saturday, January 18, 2003
Previous Posts
- از در بند كه وارد شد ، به چهره هاي ناشناس دور و بر...
- اين داستانك رو يه جائي خوندم ولي يادم نيست نويسنده...
- امروز اين كامپيوتر من قاط زده بود و يه كارهائي ميك...
- آدمها روي اينترنت دقيقا خود خود خودشون هستن . هر ...
- امروز بعد از مدتها گذارم افتاد به وبلاگ احسان پريم...
- همهء عالم وآدم دارن از 11 سپتامبر حرف ميزنن . چه س...
- واسهء دخترم تخم مرغ شانسي خريده بودم . هيجان انگيز...
- آخ خدا مردم از بيسوادي ! چقدر سخته كه آدم مجبور ب...
- اين دو تا شعر رو هفتهء گذشته در روزنامهء دوچرخه خو...
- يك استراق سمع جالب از گفتگوي دو تا دخترك 4 و 7 سال...
Subscribe to
Posts [Atom]
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home