Friday, August 18, 2006

با هم پیمان بسته بودیم . به یاد داری ؟
اول نگفته و ننوشته , و بعد با تاکید زبان . هر دو . بی هیچ شائبه ای , بی هیچ اجبار و اصراری , و با صمیم قلب و از ته دل . به یاد داری ؟
و تو پیمان شکسته ای . بی هیچ تردیدی . هرگز دروغگوی خوبی نبوده ای و اینرا خودت هم میدانی !
من همچنان تو را دوست خواهم داشت , و تو هرگز از من نخواهی شنید که چرا , کی و چگونه . آموخته ام که وقتی کسی را دوست دارم , بی هیچ قید و شرطی دوستش داشته باشم .
تو هرگز نخواهی فهمید که من از بیاد آوردن پیمان شکستنت لحظه هایی را درد میکشم و بخود مبپیچم . این دردها را زود فراموش میکنم و به خاطرات شیرین می اندیشم . آموخته ام که تقسیم این دردها با تو , آنرا مضاعف خواهد کرد .
هیچ چیزی تغییر نخواهد کرد . همچنان دست در دست هم بقیهء راه را خواهیم رفت . با همان لطافت و مهر و محبت همیشگی . با همان حس خوب دوست داشتن و دوست داشته شدن . در طول این راه تو مرا یاری خواهی کرد و من تو را , و زخمها ترمیم خواهند شد و التیام خواهند یافت . اما میدانم که از این پس , هر لحظه وحشت پیمان شکستن دوباره ات با من خواهد بود . نمیدانم این ترس به حقیقت میپیوندد یا نه , نمیدانم باز هم میشکنم و در خود میپیچم یا نه , اما میدانم , از ته دل میدانم که از دلم بیرون نخواهی رفت , هر چند بار دیگر هم پیمان بشکنی .
ای کاش , تو این را ندانی !

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home