Sunday, August 06, 2006

رفتیم واسه همسر خان کادوی روز پدر خریدیم . جوجه ها حسابی هیجان زده ان واسه پس فردا که روز پدره .
مامان , کاغذ کادو چه رنگی بخریم ؟
مامان به در و دیوار کاغذ رنگی هم بچسبونیم ؟
مامان کیک هم درست میکنی ؟
گفتم : مگه تولد باباست ؟
گفتن : نه , ولی خوب تولد حضرت علی که هست !
گفتم : واسه تولد حضرت علی که کیک و کاغذ رنگی نداشتیم هیچوقت .
گفتن : خوب حالا داشته باشیم , مگه چه عیبی داره ؟
بعد پریدن بغلم و خودشونو لوس کردن : ماچ ماچ ماچ ! تو رو خدا ! تو رو خدا !
مغلوب شدم و گفتم باشه . اونقدر ماچم کردن که خوردم زمین !
راستی این هم از تبعیضات اجتماعی در حق زنه که روز پدر تعطیله اما روز مادر تعطیل نیست ؟
در گیر و دار ماچمالی همسر خان از در اومد تو . کادوها هنوز تو نایلون روی میز بودن . قرار نیست فعلا اونها رو ببینه . جوجه ها جیغ کشیدن و عین برق پریدن کادوها رو قاپ زدن و دویدن تو اتاق و زیر تخت قایمشون کردن . همسر خان لبخند زد و پرسید : واسه من چی خریدین ؟ گفتن :هیچی !!
بعد کادوها رو بیشتر چپوندن زیر تخت !
همسر خان بیخیال کادو شد و رفت جلو که ماچشون کنه . فکر کردن میخواد کادوها رو ببینه و چنان جیغ کشیدن که پردهء گوشم پاره شد !
بالاخره همسر خان موفق شد خودشو از اتهام دیدن کادوها تبرئه کنه و رفت تلویزیون ببینه . بلافاصله جوجوها اومدن سراغم . حالا با پچ پچ و درگوشی :
کیک که درست کردی روشو با شکلات تزئین میکنی ؟
بادکنک هم میخری ؟
میگم ها , برف شادی هم بخریم ؟
فشفشه چی ؟
پرسیدم : چرا روز مادر از این کارها نکردین ؟
گفتن : میکنیم , سال دیگه حتما میکنیم . تو رو خدا تو رو خدا !
و بعد باز ادامهء ماچمالی در حد خفه شدن آدم !
برای جلوگیری از مرگ آنی بدلیل انسداد مجاری تنفسیم , با همه چیز موافقت کردم . هنوز لپهام درد میکنه !اما خوش بحال بابائه !

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home