چه باروني ! هواي شمال اومده اينجا !
يادش به خير اونوقتها كه دور از چشم مامان پامونو تا مچ ميكرديم توي چاله هاي كوچولوي آب بارون !
راستي چرا الان كه هيچكس نيست كه آدمو دعوا كنه كه تو خيابون صاف راه بره و پاشو نكوبه توي آبها و خودشو خيس نكنه و اينجور چيزها ، آدم اصلا از اين كارها نميكنه ؟ فكر كنم تمام جذابيت اون كارها به خاطر ممنوعيتشون بوده .
Tuesday, January 28, 2003
Previous Posts
- اون وقتها كه ما بچه بوديم خوراكيهامون فقط پفك بود ...
- امروز بارون مياد ، و هر وقت بارون مياد چقدر دلم آر...
- همه ميگويند : برايت خواهم مرد ، شبي خودم را عا...
- بعضي ازروزها صبح كه از خواب بيدار ميشم يه حالي دا...
- از عادات بزرگان (2) : باز هم از برنارد شاو : يكروز...
- از عادات بزرگان (1) : در زمان كودكي برنارد شاو ، ...
- يكي بود يكي نبود يه دختر كوچولوي 5 ساله بود كه كنا...
- من امروز دلم گرفته . هوا سرد و غبار آلوده و شوفاژ ...
- از در بند كه وارد شد ، به چهره هاي ناشناس دور و بر...
- اين داستانك رو يه جائي خوندم ولي يادم نيست نويسنده...
Subscribe to
Posts [Atom]
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home