Tuesday, February 25, 2003

خدا جونم منو بغل کن .
لطفا منو تنگ در آغوش بگیر و سرمو بذار روی شونه هات و نوازشم کن . من الان خیلی وقته که محتاج آغوش توام . چرا دیگه مثل بچگیهام بغلم نمیکنی ؟
میدونم که دختر خوبی نیستم . البته بعضی وقتها . ولی هر چقدر هم که بد باشم به هر حال تو رو در هر شرایطی دوست دارم و دلم میخواد بغلم کنی و نازم کنی . یادت نره که من جوجه کوچولوی ملوس توام و اگه بهم نرسی میمیرم . در هر شرایطی لطفا بغلم کن . دلم آرامش آغوش تو رو میخواد . اون حالتی که غیر از اونجا هیچ جای دیگه ای وجود نداره .
حتی اگه از دستم عصبانی هستی منو از بغلت ننداز بیرون . بغلم کن و بهم بگو که خیلی دختر بدی هستم . قول میدم که حرفتو گوش کنم .
اما اگه منو از آغوشت بندازی بیرون اونقدر گریه میکنم که دلت به حالم بسوزه و مجبور بشی بغلم کنی .
هر چند که .....الان خیلی وقته که دارم نق میزنم و میگم که میخوام بیام بغلت . اما زیاد محل نمیذاری . گاهی با عجله یه دستی میکشی روی سرم و یه بوس هوایی میچسبونی رو موهام و ......همین !
ولی من دلم کنج کنج بغل تو رو میخواد . دلم میخواد مثل اون وقتها که 9 سالم بود بغلم کنی . دلم میخواد طوری منو به خودت بچسبونی که گرمای وجودت منو از هر چی که بیرون از آغوش توئه جدا کنه . دلم میخواد منو چنان در آغوشت قایم کنی که بیرون از اونجا هیچی نبینم .
بغلم کن خدا جونم . تو رو خدا بغلم کن .

Monday, February 03, 2003

آاااااااااااااااااخ ! مردم از سردرد !