Friday, April 08, 2005

بهار...

باز هم بهاری دوباره
باز هم با این همه زیبایی طبیعت دلم گرفته
چراش رو نمیدونم , اما بهارها معمولا برام خوب نیستن .
البته قدیمها خوب بودن چون مریم در فروردین به دنیا اومده . اما الان اینطور نیست . همیشه به همه میگفتم هر اتفاقی که توی زندگی آدم بیفته میشه آدم روحیهء خودشو خوب نگه داره و از خوشیهایی که در لابلای سختیها وجود داره لذت ببره . همیشه میگفتم باید نیمهء پر لیوان رو دید . همیشه میگفتم هیچ شرایط وحشتناکی مطلق نیست و خوبیهایی هم درش آمیخته شده . اما الان بریدم . نمیدونم چرا هر کار میکنم نمیتونم شاد باشم . روحیه مو از دست دادم و فقط دلم میخواد بخوابم . از صبح تا شب و از شب تا صبح . خوبه , حداقل مطمئنم که افسردگی نگرفتم !!!! چون افسرده ها تا جایی که میدونم کم خوابی دارن !
خدا کنه گذرا باشه . من برای شاد بودن آفریده شدم نه غصه خوردن . مطمئنم که اگه طولانی بشه تاب نمیارم .