Sunday, November 30, 2003

3 روز تعطيل هفتهء گذشته رو رفته بودم انزلي . جاتون خالي خيلي خوش گذشت . هوا هم عالي بود .
نميدونم چرا من به گيلان علاقهء خاصي دارم . اصلا انگار مازندرانو زياد شمال نميدونم ! با اينكه دريا همون درياست و ساحل هم همون ساحل ! ولي گيلان يه حال و هواي ديگه اي داره . همه چيزش به آدم ميچسبه . اول از همه صفاي مردمش كه خيلي راحت خونه شونو با همهء وسايلش اجاره ميدن و كليدشو ميسپرن دست آدم و ميرن دنبال كارشون ! و در قبال همهء اينها فقط يه گواهينامه گرو ميگيرن ! البته اين برنامه چند ساليه كه در مازندران هم مرسوم شده ولي اولش از گيلان شروع شده و واسه آدمهايي مثل من كه دوست ندارن در مسافرت برن هتل ، خيلي خوبه .
بقيهء چيزهاش هم دوست داشتنيه . انزلي يه بندر واقعيه و ديدن كشتيهاي بزرگي كه ميان و ميرن واسه من هميشه جالبه . بازار ماهي فروشهاش با اون ماهيهاي خاكي و نيمه زنده كه هنوز دارن با كمال تلاش نفس ميكشن ، شنبه بازار زير اسكله ، بازارهاي روسي ، موج شكن ، فانوس دريايي ، پاركي كه در امتداد اسكله ست ، ديوارهاي خونه هايي كه با بلوكهاي سيماني بدتركيب ساخته شدن اما طبيعت مهربون روشون يه لايه مخمل سبز خوشرنگ از خزه هاي لطبف كشيده ،خونه هاي ساده اي كه فقط دو تا فرش ماشيني و چهار تا پشتي دارن ولي پنجره هاشون باز ميشه به زيباترين مناظر دريا و جنگل ، سقفهاي قرمز سفالي كه بعضي از سفالهاش توي باد و بارون شكسته ، سنگهاي بنفش رنگ موج شكن ، گوش ماهيهايي كه هنوز دو تا كفه اش به هم متاصله و معلومه تازه از دريا بيرون افتاده ، و خلاصه هزار تا چيز دوست داشتني ديگه كه منو عاشق خودش ميكنه .
شايد هم چون من خيلي بيشتر از مازندران رفتم گيلان و همه چيزش برام آشناست ، اونجا رو بيشتر دوست دارم . از ده كوره هاي جاده اش گرفته تا خط اتوبوسراني بندر انزلي ! ميدونم كه در مواقع شلوغي داخل رودبار يه پمپ بنزين هست كه چون كنار جاده نيست هميشه خلوته ، ميدونم كه توي انزلي يه پل فرعي قديمي وجود داره و موقعهاي تراكم مسافر كه پل اصلي پشتش 1 كيلوتر ماشين وايستاده ميشه از اونجا سريع رد شد ، و ميدونم كه اگه با كاسبهاي بازار ماهي فروشها گيلكي حرف بزني ، حتي با لهجهء ناشيانه اي كه به خنده بندازدشون ، تا 50%بهت تخفيف ميدن !
خلاصه الان كه دو روزه از استان محبوبم برگشتم هنوز حسابي شارژم . چند روز ديگه دلم واسش تنگ ميشه ....

Monday, November 24, 2003

توي فك و فاميل ما يه چيزي وجود داره به نام شركت تعاوني ترشي و خيار شور !!! خيلي چيز خوبيه . داستان از اين قراره كه همهء خانمها اين موقعهاي سال كه ترشي درست ميكنن به جاي اينكه همه شو بچپونن توي يه دبهء گنده ، ميريزنش توي شيشه هاي كوچيك و با هم مبادله ميكنن . هر كسي فقط يه جور ترشي يا شور درست ميكنه ولي همه انواعشو ميخورن . ليته و مخلوط و هفته بيجار و شور گل كلم و ترشي آبغوره و زيتون پرورده و ترشي آب گوجه فرنگي و ..... خلاصه خيلي چيزهاي ديگه كه من اصلا طرز درست كردنشو بلد نيستم .
چند وقت پيش داشتم فكر ميكردم كه تعاوني مربا هم بد چيزي نيست ها ! مخصوصا اگه يكي به آدم مرباي آلبالو بده !

Sunday, November 16, 2003

هميشه از خودم پرسيدم كه چرا من و مامانم اينقدر از هم دوريم .منظورم از دوري بعد مكاني نيست ، چون ما هميشه به هم نزديك بوديم و هميشه مامان دلش ميخواد نزديك من زندگي كنه و الان هم خونه اش با من 2 كوچه فاصله داره . اما بينمون فقط رابطهء عاطفي يه مادر و فرزند برقراره ، نه رابطهء دوستانه اي كه هميشه آرزوشو داشتم . چرا ؟ نميدونم .
شايد به خاطر اختلاف سني 45 سالهء من و مامان ، شايد چون من بچهء آخر و هشتمين بچه اش بودم ، و شايد چون بابام منو خيلي دوست داشت و حسابي با هم رفيق بوديم !
خلاصه هر دليلي كه داشته باشه ، من هميشه آرزو داشتم كه بيشتر از اين با مامانم دوست بودم و همديگه رو بهتر درك ميكرديم . هيچوقت نتونستم باهاش درددل كنم ، و اون هم هيچوقت ازم اينو نخواسته .

Saturday, November 08, 2003

من براي رسيدن به خونه مون مجبورم يه مسيري حدود 100 متر رو در يه بزگراه برعكس برم ! وگرنه بايد 2-3 كيلومتر برم تا دور بزنم ، يا از يه فرعي خاكي و پر چاله چوله خودمو برسونم خونه .
حالا خطر برعكس رفتن اون مسير شلوغ به يه طرف ، زياد مهم نيست . چون تقريبا تمام اهالي محل همين كارو ميكنن و معمولا باند كناري بزرگراه براي ماشينهايي كه دارن برعكس ميرن بازه . اما الان چند روزه كه يه پژوي نمره شخصي كه دو نفر آدم لباس شخصي توش نشستن اونجا وايميسته و مردمو جريمه ميكنه . هميشه قبل از اينكه بيام بالا يه نگاه سريع به مسير مينداختم و وقتي مطمئن ميشدم اونجاها ماشين پليس نيست ، ميپيچيدم و عين برق ميرفتم . اما ديروز گير اين پليسهاي لباس شخصي افتادم كه ظاهرا اسمشون كنترل نامحسوس ترافيكه . ازم گواهينامه خواستن و خوشبختانه گفتم همرام نيست ، چون من در موعد 10 ساله گواهينامه ام رو تمديد نكردم و الان تقريبا 20 سالشه !بعدا فهميدم كه اگه گواهينامه ميدادم توقيفش ميكردن و بايد كلي دوندگي ميكردم تا پس بگيرمش . ضمنا بايد خلافي ماشينمو ميدادم كه احتمالا با توجه به دوربينهاي سرعتي كه در عرض سال گذشته نصب شده و چند ماهي طول كشيده تا راه در رفتن ازشونو ياد بگيرم ، الان خلافي ماشينم سر به جهنم زده !
خلاصه 5000 تومن جريمه به خاطر ورود ممنوع و 500 تومن هم همراه نداشتن گواهينامه . نسبتا به خير گذشت . از اين به بعد بايد مواظب پژوهاي سياه هم باشم . اميدوارم ادارهء كنترل نامحسوس ترافيك از ماشينهاي ديگه استفاده نكنه !

Saturday, November 01, 2003

اين مطلب جالبو از وبلاگ ديب دميني نقل ميكنم :

راههای ترويج ساديسم!
راه ۱: روزهای تعطيل مثل بقيه روزها ساعتتون رو كوك كنين تا همه از خواب بپرن! ﴿اين روش برای افرادی كه غير از ساديسم ، رگه هايی از مازوخيسم هم دارن پيشنهاد ميشه!﴾
راه ۲: سر چهارراه وقتی چراغ سبز شد دستتون رو روی بوق بذارين تا جلويی ها زودتر راه بيفتن!
راه ۳: وقتی می خواين برين دست به آب ، با صدای بلند به اطلاع همه برسونين!
راه ۴: وقتی از كسی آدرسی رو ميپرسين بلافاصله بعد از جواب دادنش جلوی چشمش از يه نفر ديگه بپرسين!
راه ۵: كرايه تاكسی رو بعد از پياده شدن و گشتن تمام جيبهاتون ، به صورت اسكناس هزاری پرداخت كنين!
راه ۶: همسرتون رو با اسم همسر قبليتون صدا بزنين!
راه ۷: جدول نيمه تمام دوستتون رو حل كنين!
راه ۸: توی اتوبان و جاده روی لاين منتهی اليه سمت چپ با سرعت ۵۰ كيلومتر در ساعت حركت كنين!
راه ۹: وقتی عده زيادی مشغول تماشای تلويزيون هستن مرتب كانال رو عوض كنين!
راه ۱۰: از بستنی فروشی بخواين كه اسم ۵۴ نوع از بستنيها رو براتون بگه!
اونجا 50-60 تا راه ديگه هم نوشته ! بقيه شو برين توي منبعش بخونين !