Sunday, September 12, 2004

باز هم موشكافي در بازي بچه ها

جوجه هام رفتن توي حياط كه با دوستهاشون عروس بازي كنن . مريم عروسه . يه پيرهن سفيد چين چيني پوشيده و گل زده به سرش . عين يه عروس واقعي . دختر همسايه مون آنا هم داماده . لابد در بازي معصومانهء اينها اصلا مهم نيست كه داماد دختر باشه . همينقدر كه بلوز شلوار پوشيده و كراوات داداش كوچيكشو بسته به گردنش كافيه . همه چيز طبق اصول پيش ميره . عروسو بردن آرايشگاه و آناهيتا دختر اون يكي همسايه مون موهاشو درست ميكنه . داماد هم اونطرف حياط داره به ماشين عروس كه دوچرخهء نمره 16 خودشه گل ميزنه . گل مصنوعيها رو با چسب ميچسبونه به همه جاي دوچرخه و بت برگهاي سبزي كه از باغچه كنده تزئينش ميكنه . يه روبان صورتي چروك هم كه نميدونم از كجا گير آورده پاپيون ميزنه به دسته اش . دايم هم سر داداش كوچيكش داد ميزنه : دست نزن ! خراب ميشه !
يهو طناز مياد تو حياط . دختر يكي از همسايه هاي قبيله كه از اينجا رفتن و حالا با مامانش اومده واسه تصفيه حساب پول آب و برق . آنا و طناز خيلي با هم صميمي بودن . تا ميرسن به هم همديگه رو بغل ميكنن و ميرن توي كوچه و عروسي يادشون ميره ! عروس خانم توي آرايشگاه منتظره . بالاخره طاقتش تموم ميشه و ميره جلوي در . با موبايلش زنگ ميزنه به داماد خان : عزيزم كجايي ؟ من اينجا منتظرم . كارم خيلي وقته تموم شده .
داماد : عزيزم من برام يه كار مهمي پيش اومده نميتونم بيام عروسي ! تو آژانس بگير برو ، من بعدا ميام !!!
عروس خانم با آژانس ميره عروسي .بقيهء بچه ها هلهله ميكنن و روي سرش آبنبات ميريزن و بعد خودشون و عروس خانم حمله ميكنن و آبنباتها رو ميخورن . بعد هم پفكها و چيپسهايي رو كه توي ظرفهاي عروسكي چيدن ميخورن . آخر سر هم ميوه ها رو تموم ميكنن . كم كم حوصله شون داره سر ميره كه داماد و طناز با لبهاي آلوده به بستني از در ميان تو . عاقد خطبهء عقدو ميخونه . دو بار ميگن عروس خانم رفته گل بچينه و گلاب بياره و بالاخره عروس بعله رو ميگه . بقيه بهش كادو ميدن . مداد و گل سر و از اينجور چيزها . بعد با ماشين عروس دور حياط راه ميفتن و بقيهء دوچرخه ها هم به دنبالشون و بوق ميزنن و حسابي كيف ميكنن .
عروس و داماد رفتن ماه عسل . دادن در سواحل دريا قدم ميزنن و خيلي بهشون خوش ميگذره . بقيهء بچه ها هم كه نرفتن ماه عسل دارن دوچرخه سواري و بازيهاي ديگه ميكنن . طناز هم دلش ميخواست بره ماه عسل ، اما بهش گفتن نميشه . چون عروس و داماد بايد دو نفري برن . انگار حوصله اش سر رفته و هي ميگه : بسه ديگه ، برگردين !
من اينها رو از توي اتاقي كه نشسته ام دارم ميشنوم . يعني سريال راديوييه ! فقط گاهي كه نياز به ديدن پيدا ميكنه يولشكي از لاي پرده نگاهشون ميكنم !همين موقع براي كاري ميرم آشپزخونه . وقتي برميگردم معلومه كه عروس و داماد خيلي وقته از ماه عسل اومدن و دارن دعوا ميكنن ! داماد با حالت حق به جانبي ميگه : اصلا من از اول ميخواستم با طناز عروسي كنم اما چون نبود مجبور شدم با تو عروسي كنم . الان هم ميخوام با طناز عروسي كنم .
مهسا به عنوان خواهر عروس رگ غيرتش به جوش مياد : اهه ، نميشه . الان ديگه زن داري .
داماد : خوب مريمو طلاق ميدم بعد ميرم با طناز عروسي ميكنم !
مريم با حرص : واه واه ! اصلا كي خواسته زن تو بشه ! من هم ميخوام طلاق بگيرم !
بچه ها نميدونن طلاق چه جوري صورت ميگيره . چند ثانيه سكوت و بعد يكي ميگه : خوب مثلا از هم طلاق گرفتين . آنا و طناز با خوشحالي جيغ ميكشن و ميگن : هورا ! ما رفتيم عروسي كنيم !
مريم چند ثانيه با دلخوري نگاهشون ميكنه و بعد ميره داداش كوچيكهء آنا رو كه دو سالشه بغل ميكنه و ميگه : اصلا من هم زن امير حسين ميشم !تا دلت بسوزه !
آنا ميگه : نميشه ، اون داداش منه !
مريم : خوب باشه . ميخواد با من عروسي كنه . مگه نه امير حسين ؟
امير حسين كه يه آبنبات از مريم گرفته با دهن پر جواب ميده : اوهوم !
مهسا كه ديروز زن امير حسين شده بود احساس ميكنه سرش خيلي بي كلاه مونده و با عجله ميپرسه : پس من زن كي بشم ؟
مريم از اونور حياط داد ميزنه : زن آرميتا !
...........................
بازي بچه ها تموم شده و من دارم فكر ميكنم . موقعي كه ماها بچه بوديم ، عروس بازيمون پر از لطف و صفاي بچگونه بود و فقط و فقط چيزهاي خوب ، روياهاي طلايي و آرزوهاي سفيد . بچه هايي كه از همين الان بلدن كه شوهر يكي ديگه رو ميشه از چنگش درآورد و ميدونن كه ميشه به خاطر همسر جديد ، همسر كهنه رو طلاق داد ، و ميدونن كه ميشه جلوي چشم داماد قبلي با برادرش ريخت روي هم كه طرف حرص بخوره ، در آينده قراره چي بشن ؟