Wednesday, October 25, 2006

مهسا علومشو خونده بود , بعد کتابو بسته بود و داشت با صدای بلند مرور میکرد : شبها دی اکسید کربن از خودش درخت بیرون میده !
با تعجب گفتم : مهسا ؟ چی داری میگی ؟
گفت : خوب چیه مگه ؟
گفتم : تصورشو بکن شب از پنجره بیرونو نگاه کنی و ببینی همینطور توی هوا درخته که داره از دی اکسید کربن میاد بیرون !
دوساعت داشت میخندید !
-----------------------
امسال از این سریالهای ماه رمضون فقط زیر زمینو دیدم . نصفش که گذشت , قلبا طرفدار کلاهبردارها شده بودم و ناخودآگاه ته دلم دوست داشتم به نتیجه برسن و پولها رو پیدا کنن . مخصوصا کلانی ! آخرش هم کلی دلم براش سوخت ! دوست داشتم بجای اینکه بدبخت و بیچاره بشه , با زنش آشتی کنه و با خوشی و خرمی برن سر خونه و زندگیشون !
از چندین نفر دیگه هم شنیدم که انها هم یه هچین احساسی داشتن .
نمیدونم این چه مدل سریال ساختنه که ملت از کلاهبردارهای سریال خوششون میاد و دلشون واسه موفقیت اونها میتپه !