دیروز برای اولین بار رفته بودم پارک جنگلی چیتگر برای دوچرخه سواری . من از این پارک یه عالمه خاطرات خوب کودکی دارم . با بابام دو به دو میرفتیم و اونجا کلی قدم میزدیم و وراجی و غیره . بعدها اونجا پیست دوچرخه سوارس ساختن و من نرفته بودم . بچه ها یه بار با باباشون رفته بودن . این بار هم اصرار کردن که بریم و رفتیم . 18 سال بود سوار دوچرخه نشده بودم .آخرین بار هم توی کیش یه ساعتی رکاب زده بودم و اون موقع 22 سالم بود . دیروز اولش که نشستم رو دوچرخه , اصلا تعادل نداشتم و فکر میکردم دوچرخه سواری یادم رفته . اما به 5 دقیقه نکشید که همه چیز میزون و مرتب شد . بعد نفس نفس زنان و هن هن کنان , 5 کیلومتر و نیم رکاب زدیم . خیلی لذت بخش بود . دور و برمون یه جنگل نیمه پاییزی خوشگل بود که غیر از کاجها بقیهء درختهاش زرد و نارنجی بودن . هوا هم آفتابی و خنک . تو سر بالاییها کلی عرق ریختیم و وسطهای راه دوچرخهء من پنچر شد که مجبور شدم تا ایستگاه تعمیرات , همراه دوچرخه جان قدم بزنم . اونجا دوچرخه مو گرفتن و یکی دیگه بهم دادن . یکساعت و ربع وقت داشتیم و با تمام فس فسهای وسط راه , باز هم 10 دقیقه زودتر رسیدیم . دوچرخه ها رو تحویل دادیم و بعد رفتیم نشستیم وسط جنگل روی میز و نیمکتهای سیمانی و نهار خوردیم . جاتون خالی کتلت داشتیم . خیلی هم چسبید .
تن فعالیت نکردهء دارای اضافه وزن تنبلم , درد گرفته و هنوز هم کوفته ست . ولی عمیقا چسبید . تازه این تنها ورزشیه که میشه خانوادگی رفت . تصمیم جدی دارم که ادامه اش بدیم .
اونجا یه پیست مخصوص بانوان هم داره که دورشو پرچین چوبی کشیدن و خانمها میتونن اون تو بی حجاب رکاب بزنن . فکر کنم واسه تابستون که تحمل روسری و مانتو کار سختیه و آدم عرق میریزه , چیز خوبی باشه . احتمالا باید تابستون راهمونو از همسر خان جدا کنیم !
من و روحم
Saturday, November 11, 2006
Links
Previous Posts
- برف باریده .زمین و زمان اونقد خوشگل شده که نگو نپر...
- با مریمنشسته بودیم تو آشپزخونه و من داشتم با احساس...
- مامانی رفت به رحمت خدا . روز پونزدهم فروردین بود ....
- مامانی بعد از دو هفته به هوش اومد . اون وقت تونستن...
- 1-2-3 امتحان میکنیم . بلاگر جدبد رو امتحان میکنیم ...
- مامانی تو آی سی یوئه . الان 13 روزه تو کماست . بخا...
- چهارشنبه شب هفته گذشته برف اومد . آخر شب کوچه مون ...
- دیروز برای اولین بار رفته بودم پارک جنگلی چیتگر بر...
- مهسا علومشو خونده بود , بعد کتابو بسته بود و داشت ...
- روز اول مهر یه آقای شعبده باز آورده بودن مدرسهء بچ...
Archives
- October 2002
- November 2002
- December 2002
- January 2003
- February 2003
- March 2003
- April 2003
- May 2003
- June 2003
- July 2003
- August 2003
- September 2003
- October 2003
- November 2003
- December 2003
- January 2004
- February 2004
- March 2004
- April 2004
- May 2004
- June 2004
- July 2004
- August 2004
- September 2004
- October 2004
- November 2004
- December 2004
- January 2005
- February 2005
- March 2005
- April 2005
- May 2005
- June 2005
- October 2005
- November 2005
- December 2005
- January 2006
- February 2006
- March 2006
- April 2006
- May 2006
- June 2006
- July 2006
- August 2006
- September 2006
- October 2006
- November 2006
- December 2006
- January 2007
- March 2007
- April 2007
- August 2007
- January 2008
- Current Posts
Subscribe to
Posts [Atom]