مامانی بعد از دو هفته به هوش اومد . اون وقت تونستن مغزشو اسکن کنن و گفتن خونریزی مغزی وسیع داره و اگه جراحی نشه میمیره . عملش کردن و الان دو هفته ست که مرخص شده و خونهء خواهرمه . دردناکه . نه حرف میزنه ، نه میشینه و نه کاری میکنه . شاید در طول این هفته جمعا ده کلمه حرف زده . غذاشو بصورت مایعات دهنش میکنن و ...
نمیدونم ، شاید با گفتن این حرف به نظر بیاد که من خیلی عوضیم . مادرمه ، دوستش دارم ريا، ولی ترجیح میدادم بمیره و راحت بشه به جای اینکه تیدیل بشه به یه مردهء متحرک و عذاب بکشه . از حکمتهای خدا موندم . کم آوردم .
من و روحم
Thursday, March 01, 2007
Links
Previous Posts
- برف باریده .زمین و زمان اونقد خوشگل شده که نگو نپر...
- با مریمنشسته بودیم تو آشپزخونه و من داشتم با احساس...
- مامانی رفت به رحمت خدا . روز پونزدهم فروردین بود ....
- مامانی بعد از دو هفته به هوش اومد . اون وقت تونستن...
- 1-2-3 امتحان میکنیم . بلاگر جدبد رو امتحان میکنیم ...
- مامانی تو آی سی یوئه . الان 13 روزه تو کماست . بخا...
- چهارشنبه شب هفته گذشته برف اومد . آخر شب کوچه مون ...
- دیروز برای اولین بار رفته بودم پارک جنگلی چیتگر بر...
- مهسا علومشو خونده بود , بعد کتابو بسته بود و داشت ...
- روز اول مهر یه آقای شعبده باز آورده بودن مدرسهء بچ...
Archives
- October 2002
- November 2002
- December 2002
- January 2003
- February 2003
- March 2003
- April 2003
- May 2003
- June 2003
- July 2003
- August 2003
- September 2003
- October 2003
- November 2003
- December 2003
- January 2004
- February 2004
- March 2004
- April 2004
- May 2004
- June 2004
- July 2004
- August 2004
- September 2004
- October 2004
- November 2004
- December 2004
- January 2005
- February 2005
- March 2005
- April 2005
- May 2005
- June 2005
- October 2005
- November 2005
- December 2005
- January 2006
- February 2006
- March 2006
- April 2006
- May 2006
- June 2006
- July 2006
- August 2006
- September 2006
- October 2006
- November 2006
- December 2006
- January 2007
- March 2007
- April 2007
- August 2007
- January 2008
- Current Posts
Subscribe to
Posts [Atom]