من و روحم
Monday, June 30, 2003
كسي ميدونه كه قصهء حستي نگو بلا بگو - تنبل تنبلها بگو رو كجا ميشه پيدا كرد ؟ منظورم توي اينترنته .
يكي از دوستهاي دخترم اين قصه رو در اينترنت گوش كرده و از اون روزي كه دخترم اين خبرو شنيده ، ما شب و روز نداريم !!!
يكي از دوستهاي دخترم اين قصه رو در اينترنت گوش كرده و از اون روزي كه دخترم اين خبرو شنيده ، ما شب و روز نداريم !!!
Saturday, June 28, 2003
اين بلاگر حسابي قاط زده ! من اون نوشتهء قبلي رو كه پست كردم با كمال تعجب ديدم يه متن انگليسي زير خط اولش اومده و مطمئنم كه مال يه وبلاگ انگليسيه كه همزمان با من پست كرده ! ضمنا ديليت هم نميشه ! تازه وقتي دوباره نوشتهء خودمو پست كردم ، ديدم چند خط پايين ترش يه جملهء اضافي هست كه اون هم اديت نشد كه نشد ! لذا خواهشمند است همينطوري قبولش كنيد !
چند روز قبل حقوق مامانمو از بانك براش گرفتم و بردم خونه اش . اونجا نشسته بودم و پولهاشو ميشمردم كه دختر كوچيكه ام اومد و گفت : به من از اين عيديها يده !
گفتم : اينها عيدي نيست ، پوله . بعدش هم اينها مال مادرجونه و بايد يكماه باهاشون زندگي كنه . واسه همين نميتونم بدم به تو .
پرسيد : يعني چي يكماه بايد باهاشون زندگي كنه ؟
گفتم : يعني بايد با اين پولها گوشت و مرغ و نون و پنير و سبزي و لباس و اين چيزها بخره ، پول آب و برق و تلفن بده ، ويزيت دكتر بده ، خلاصه هر چيزي كه لازم داره بايد با اينها پولشو بده و بخره .
دختركم انگار كاملا موضوع رو فهميد ، چون ديگه چيزي نپرسيد و رفت . منتظر بودم بره دنبال ادامهء بازيش ، اما رفت سراغ كيف پولش . از توش يه پنجاه تومني ، يه بيست و پنج تومني و دو تا ده تومني ( كل پولهايي كه داشت ) بيرون آورد ودر حاليكه اونها رو به طرفم دراز كرده بود ، گفت : اينها رو هم بذار روش كه كم نياد !
با خنده گفتم : نه عزيزم نگران نباش . مادرجون پول كم نمياره .
پولها رو توي دامنم ريخت و گفت : پس خودت وردار ، چون تو هم بايد همهء اين خرجها رو بكني ديگه !
فكر كنم زيادي براش حرف زدم ، چون طفلك از اونروز ديگه ازم پول نخواسته . انگار فكر كرده لابد با اين همه مخارج ما حتما پول كم مياريم و نميتونيم دو تا 25 تومني بهش بديم !
گفتم : اينها عيدي نيست ، پوله . بعدش هم اينها مال مادرجونه و بايد يكماه باهاشون زندگي كنه . واسه همين نميتونم بدم به تو .
پرسيد : يعني چي يكماه بايد باهاشون زندگي كنه ؟
گفتم : يعني بايد با اين پولها گوشت و مرغ و نون و پنير و سبزي و لباس و اين چيزها بخره ، پول آب و برق و تلفن بده ، ويزيت دكتر بده ، خلاصه هر چيزي كه لازم داره بايد با اينها پولشو بده و بخره .
دختركم انگار كاملا موضوع رو فهميد ، چون ديگه چيزي نپرسيد و رفت . منتظر بودم بره دنبال ادامهء بازيش ، اما رفت سراغ كيف پولش . از توش يه پنجاه تومني ، يه بيست و پنج تومني و دو تا ده تومني ( كل پولهايي كه داشت ) بيرون آورد ودر حاليكه اونها رو به طرفم دراز كرده بود ، گفت : اينها رو هم بذار روش كه كم نياد !
با خنده گفتم : نه عزيزم نگران نباش . مادرجون پول كم نمياره .
پولها رو توي دامنم ريخت و گفت : پس خودت وردار ، چون تو هم بايد همهء اين خرجها رو بكني ديگه !
فكر كنم زيادي براش حرف زدم ، چون طفلك از اونروز ديگه ازم پول نخواسته . انگار فكر كرده لابد با اين همه مخارج ما حتما پول كم مياريم و نميتونيم دو تا 25 تومني بهش بديم !
چند روز قبل حقوق مامانمو از بانك براش گرفتم و بردم خونه اش . اونجا نشسته بودم و پولهخs we'll go see in theaters are Star Trek and Star Wars...but on the flip side, we went to see LOTR: The Two Towers in theaters...and it was soooooo good! I love LOTR!! Legolas is the best! Yes, I love it so much, I go to Barrow Downs and find out my Elvish name: Mithlainiel,
Mithlainien, or Mithlainwen. One of the three...Anywayz, it turns out after all that Toonami isn't being all evil...Yesterday was the last day of Yu Yu Hakusho, but Rurouni Kenshin is on next week...and then Yu Yu is back the week after that...I think they might be doing some sort of alternation thingy...I guess it's better than nothing, right?
some sort of alternation thingy...I guess it's better than nothing, right?
Mithlainien, or Mithlainwen. One of the three...Anywayz, it turns out after all that Toonami isn't being all evil...Yesterday was the last day of Yu Yu Hakusho, but Rurouni Kenshin is on next week...and then Yu Yu is back the week after that...I think they might be doing some sort of alternation thingy...I guess it's better than nothing, right?
some sort of alternation thingy...I guess it's better than nothing, right?
Friday, June 27, 2003
واسهء همسرم يه شلوار كردي خريدم كه روي جيبش يه مارك چسبوندن و روش نوشته : original
لابد منظورشون اين بوده كه مال خاك پاك كردستانه و دوخت و پارچه و همه چيزش اصل اصله !
لابد منظورشون اين بوده كه مال خاك پاك كردستانه و دوخت و پارچه و همه چيزش اصل اصله !
Wednesday, June 25, 2003
جمعه اواخر شب از شهرستان زنگ زدن و گفتن كه مادربزرگ همسرم فوت كرده . همسرم خونه نبود . خدايا ، چقدر سخته پيغام آور مرگ بودن . اون هم مرگ كسي كه ميدوني عزيزه . پيرزن بي آزار و ساكتي بود كه از اول عمرش زجر كشيده بود . پدرش رو در كودكي از دست داده بود و همسرش رو در نوجواني ، با دو فرزند كوچيك . با بدبختي بچه ها رو بزرگ كرده و سر و سامون داده بود و بعد هم هر دوشونو در جووني از دست داده بود . سالهاي آخر عمرش رو هم با سرطان دست و پنجه نرم كرده بود و يقين دارم كه خودش كمال رضايت رو داشت كه زودتر بره . ولي به هر حال همسرم خيلي دوستش داشت و دادن پيغام مرگ اين عزيز ، برام خيلي سخت بود .
بهش زنگ زدم و گفتم كه حال مادربزرگش بده و بهتره زودتر بياد . وقتي اومد ، با جون كندن اصل ماجرا رو بهش گفنم . شب تا صبح نخوابيد و صبح زود بلند شد ، كارهاي بانكي و دفترش رو بهم سپرد و رفت . من هم بعد از انجام ماموريتهاي محوله بعد از ظهر حركت كردم .
در شهرهاي كوچيك مراسم عزاداري كشنده ست . از همون روز اول هزار نفر ميان و از صبح تا شب ميمونن . روزي 2 بار ميرن مسجد و ختم ميگيرن و خلاصه فوت يك نفر مساويه با مردن همهء زنده ها ! بايد يكسره پخت و شست و جمع كرد و .... واقعا بيكاري و بي مشغوليتي شهرهاي كوچيك بد درديه .
سومش كه تموم شد ما برگشتيم ، ولي مردم هنوز اونجا بودن . همسرم هنوز مغمومه و من اصلا بلد نيستم در اينجور مواقع دلداري بدم . نميدونم چي بايد بگم و چه طوري رفتار كنم . شايد به خاطر اينه كه خودم خيلي راحت با مرگ كنار ميام و به همين دليل الان نميدونم بايد چيكار كنم . حتي وقتي كه باباي عزيزم فوت كرد ، با وجود تمام وابستگي عاطفيمون ، از همه آرومتر بودم و لازم نبود كسي جلومو بگيره كه صورتمو چنگ نزنم و جيغ نكشم . ولي فعلا خونه مون خيلي سوت و كوره و من اصلا نميتونم كاري براي بهبودش بكنم . بايد بسپرمش به گذشت زمان .
بهش زنگ زدم و گفتم كه حال مادربزرگش بده و بهتره زودتر بياد . وقتي اومد ، با جون كندن اصل ماجرا رو بهش گفنم . شب تا صبح نخوابيد و صبح زود بلند شد ، كارهاي بانكي و دفترش رو بهم سپرد و رفت . من هم بعد از انجام ماموريتهاي محوله بعد از ظهر حركت كردم .
در شهرهاي كوچيك مراسم عزاداري كشنده ست . از همون روز اول هزار نفر ميان و از صبح تا شب ميمونن . روزي 2 بار ميرن مسجد و ختم ميگيرن و خلاصه فوت يك نفر مساويه با مردن همهء زنده ها ! بايد يكسره پخت و شست و جمع كرد و .... واقعا بيكاري و بي مشغوليتي شهرهاي كوچيك بد درديه .
سومش كه تموم شد ما برگشتيم ، ولي مردم هنوز اونجا بودن . همسرم هنوز مغمومه و من اصلا بلد نيستم در اينجور مواقع دلداري بدم . نميدونم چي بايد بگم و چه طوري رفتار كنم . شايد به خاطر اينه كه خودم خيلي راحت با مرگ كنار ميام و به همين دليل الان نميدونم بايد چيكار كنم . حتي وقتي كه باباي عزيزم فوت كرد ، با وجود تمام وابستگي عاطفيمون ، از همه آرومتر بودم و لازم نبود كسي جلومو بگيره كه صورتمو چنگ نزنم و جيغ نكشم . ولي فعلا خونه مون خيلي سوت و كوره و من اصلا نميتونم كاري براي بهبودش بكنم . بايد بسپرمش به گذشت زمان .
Tuesday, June 24, 2003
از همهء دوستاني كه در مورد مدد خواهي من نظر دادن ممنونم و حتما از نظرات مفيدشون استفاده ميكنم . من چند روز نبودم و يكساعت قبل رسيدم . اتوبان گرم و ترافيك بود و رانندگي عذاب آور و كشنده . الان خسته و كلافه ام . فردا كه حالم بهتر شد بيشتر مينويسم .
Thursday, June 19, 2003
ايهالناس كمك !
من يه آموزشگاه كامپيوتر دارم كه در حال ورشكستگيه . محلش كنار يكي از بزرگراههاي پر رفت و آمده ، ولي انگار تابلوي گندهء زرد براق ما رو هيچكس نميبينه . يكروز در ميون داريم توي روزنامه آگهي ميديم ، و تراكت هم پخش ميكنيم . دور و برمون 7-8 تا آموزشگاه ديگه هم هست كه البته اونها از ما قديمي ترن ، ولي همه شون كار ميكنن غير از ما . ضمنا همهء اونهايي كه اومدن و كلاس گذروندن ، راضي رفتن و تا حالا نشده كه كسي اظهار نارضايتي بكنه . قيمتهامون هم بطور متوسط 20% پايين تر از بقيه ست . اما مشتري نداريم و مخارج آموزشگاه رو زوركي درمياريم . در واقع الان 9 ماهه داريم واسه هيچي جون ميكنيم . هل من ناصر ينصرني ؟ كسي ميدونه اشكال كار ما چيه ؟
من يه آموزشگاه كامپيوتر دارم كه در حال ورشكستگيه . محلش كنار يكي از بزرگراههاي پر رفت و آمده ، ولي انگار تابلوي گندهء زرد براق ما رو هيچكس نميبينه . يكروز در ميون داريم توي روزنامه آگهي ميديم ، و تراكت هم پخش ميكنيم . دور و برمون 7-8 تا آموزشگاه ديگه هم هست كه البته اونها از ما قديمي ترن ، ولي همه شون كار ميكنن غير از ما . ضمنا همهء اونهايي كه اومدن و كلاس گذروندن ، راضي رفتن و تا حالا نشده كه كسي اظهار نارضايتي بكنه . قيمتهامون هم بطور متوسط 20% پايين تر از بقيه ست . اما مشتري نداريم و مخارج آموزشگاه رو زوركي درمياريم . در واقع الان 9 ماهه داريم واسه هيچي جون ميكنيم . هل من ناصر ينصرني ؟ كسي ميدونه اشكال كار ما چيه ؟
Sunday, June 15, 2003
پريشب ساعت 1 نصفه شب داشتيم از خونهء خواهرم برميگشتيم . هر دو تا جوجه روي صندلي عقب ماشين خوابشون برده بود و ديده نميشدن . واسه همين همهء ايست بازرسيها اول جلومونو ميگرفتن و بعد از اينكه مي اومدن جلو و ميديدن دو تا دخترك كوچولو اونجا خوابيدن ، ميگفتن بريد . يكيشون سمجتر از بقيه بود و اومد جلو و گواهينامه و كارت ملشين خواست . شوهرم با لجبازي گفت : مامور راهنمايي هستي ؟ كارتت كو ؟
طرف هم اول گير داده بود كه من همين وجود خودم كارته و خلاصه كار داشت بيخ پيدا ميكرد كه يه دونه از اين ريشوهاي بدقيافه كه آدم از ديدنش وحشت ميكنه اومد جلو . من اول كلي هول كردم و فكر ميكردم الانه كه يه اتفاق بدي بيفته . منتها يارو تا اومد و بچه ها رو ديد ، يه اشاره اي به همكارش كرد و به ما گفت بفرمايين .
از اين اتفاق به اين نتيجه رسيدم كه اينها دستور دارن كه حتي المقدور مردمو عصباني نكنن و باعث تشنج و درگيري نشن .
######
سايت سياه و سفيد يك كليپ در مورد سالگرد 18 تير درست كرده كه واقعا ديدنيه . هر چند كه حدود 10 دقيقه طول ميكشه تا لؤد بشه ، ولي به صبر كردنش مي ارزه . آهنگش هم همون آهنگ معروف و قديمي يار دبستاني منه . يادتون مياد ؟
طرف هم اول گير داده بود كه من همين وجود خودم كارته و خلاصه كار داشت بيخ پيدا ميكرد كه يه دونه از اين ريشوهاي بدقيافه كه آدم از ديدنش وحشت ميكنه اومد جلو . من اول كلي هول كردم و فكر ميكردم الانه كه يه اتفاق بدي بيفته . منتها يارو تا اومد و بچه ها رو ديد ، يه اشاره اي به همكارش كرد و به ما گفت بفرمايين .
از اين اتفاق به اين نتيجه رسيدم كه اينها دستور دارن كه حتي المقدور مردمو عصباني نكنن و باعث تشنج و درگيري نشن .
######
سايت سياه و سفيد يك كليپ در مورد سالگرد 18 تير درست كرده كه واقعا ديدنيه . هر چند كه حدود 10 دقيقه طول ميكشه تا لؤد بشه ، ولي به صبر كردنش مي ارزه . آهنگش هم همون آهنگ معروف و قديمي يار دبستاني منه . يادتون مياد ؟
Saturday, June 14, 2003
من اينجا رو ديروز پيدا كردم و اونقدر خوشگل بود كه دلم نيومد معرفيش نكنم . مربوط به آثار يك نقاش خارجيه و نقاشيهاش هم واقعا منحصر به فرده . مثلا اين يكيشه كه تحت عنوان آبهاي وحشي معرفي شده :
شما اگه بريد اونجا ميتونيد كلي نقاشيهاي خوشگل ديگه هم پيدا كنيد .
شما اگه بريد اونجا ميتونيد كلي نقاشيهاي خوشگل ديگه هم پيدا كنيد .
Thursday, June 12, 2003
Tuesday, June 10, 2003
دختر كوچيكهء من براي خودش يك فرهنگ لغت جديد اختراع كرده . يعني هر لغتي رو كه بلد نيست ، به جاش يه چيزي ميسازه و تحويل ميده و منظورشو ميفهمونه . مثلا :
- به سس تند كه همون ميگه سس تند ، و به سس گوجه فرنگي معمولي يا همون كچاپ ميگه سس بدون تند !
- به لواشكهايي كه داخل نايلون نيستن ميگه لواشك كيسه ندار !
- به پرايد صندوق دار ميگه پرايد بدون هاچ بك !
- قبلا اسم ميني بوس يادش ميرفت و براش توضيح دادم كه باس يعني اتوبوس و ميني اول هر كلمه اي بياد يعني كوچولوي اون چيز . واسه همين به اين ماشين ميگن ميني بوس . چند وقت بعد يه وانت ديد و فورا اسمشو گذاشت ميني كاميون !
- به رنده ميگه سبد تيغ تيغي !
- به تخم غاز ميگه تخم مرغ غاز !
- به جوجه تيغي ميگه لاك پشت تيغي !
- به زنبور ميگه مگس زرد تيز ! ( چون يكبار زنبور نيشش زده و احساس كرده تيزه )
- به دراور ميگه كشو كشو !
- به لوستر ميگه چراغ چند طبقه !
- به دزدگير ماشين ميگه دي يو دي يو !
-به چادر ميگه مانتوي مادر جون ! ( مادر بزرگ )
- به هندونه ميگه خربزه قرمز !
- به آلبالو ميگه آلبالو خشكهء تازه !
- و بالاخره به عمو ميگه دايي بابايي ! ( منظورش اينه كه اوني كه مثل داييه ، ولي نسبتش به بابا ميرسه )
البته الان بيشتر اين كلمات رو درستش رو ياد گرفته و هر وقت دلش بخواد ميگه ، ولي از اونجايي كه من از اين مدل حرف زدن عجيب غريبش خوشم مياد و هميشه از خنده غش ميكنم ، تشويق شده كه روي اين اشتباهات باقي بمونه و گاهي هم عمدا يه چيزهاي جديدي اختراع ميكنه كه منو بخندونه !
- به سس تند كه همون ميگه سس تند ، و به سس گوجه فرنگي معمولي يا همون كچاپ ميگه سس بدون تند !
- به لواشكهايي كه داخل نايلون نيستن ميگه لواشك كيسه ندار !
- به پرايد صندوق دار ميگه پرايد بدون هاچ بك !
- قبلا اسم ميني بوس يادش ميرفت و براش توضيح دادم كه باس يعني اتوبوس و ميني اول هر كلمه اي بياد يعني كوچولوي اون چيز . واسه همين به اين ماشين ميگن ميني بوس . چند وقت بعد يه وانت ديد و فورا اسمشو گذاشت ميني كاميون !
- به رنده ميگه سبد تيغ تيغي !
- به تخم غاز ميگه تخم مرغ غاز !
- به جوجه تيغي ميگه لاك پشت تيغي !
- به زنبور ميگه مگس زرد تيز ! ( چون يكبار زنبور نيشش زده و احساس كرده تيزه )
- به دراور ميگه كشو كشو !
- به لوستر ميگه چراغ چند طبقه !
- به دزدگير ماشين ميگه دي يو دي يو !
-به چادر ميگه مانتوي مادر جون ! ( مادر بزرگ )
- به هندونه ميگه خربزه قرمز !
- به آلبالو ميگه آلبالو خشكهء تازه !
- و بالاخره به عمو ميگه دايي بابايي ! ( منظورش اينه كه اوني كه مثل داييه ، ولي نسبتش به بابا ميرسه )
البته الان بيشتر اين كلمات رو درستش رو ياد گرفته و هر وقت دلش بخواد ميگه ، ولي از اونجايي كه من از اين مدل حرف زدن عجيب غريبش خوشم مياد و هميشه از خنده غش ميكنم ، تشويق شده كه روي اين اشتباهات باقي بمونه و گاهي هم عمدا يه چيزهاي جديدي اختراع ميكنه كه منو بخندونه !